۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

سرگذشت من پس از دستگیرییم قبل از تظاهرات روز 11 اردیبهشت 1390(روز کارگر)

به نام آزادی

 نام و نام خانوادگی:ش_الف
ساکن شیراز
شغل: دانشجو
جرم: بی گناه
اجازه بدین از اولش واستون تعریف کنم.
روز 9 اردیبهشت بود ، دو روز قبل از تظاهرات روز 11 اردیبهشت(روز کارگر) ، ساعت 8 شب بود که دیدم گوشیم زنگ خورد ، یکی از دوستام که توی یکی از انشگاههای شیراز درس میخونه و  فعالییت سیاسی میکنه بود.
با هم خیلی جور هستی ، زیاد با هم توی تظاهراتها شرکت کردیم ، بهم گفت که فردا یعنی 10 اردیبهشت بیا باهات کار دارم.
گفتم چیکارم داری؟
گفت:میخوام واسه تظاهرات روز 11 برنامه ریزی کنیم و مسیرها رو مشخص کنیم ، من بهش گفتم که توی فیس بوکم مسیر ها رو مشخص کردم
گفت:بیا ببینمت تا با هم صحبت کنیم ، منم گفتم باشه.
فرداش صبح یه کم کار داشتم،بعدش رفتم سر قراری که باهاش گذاشته بودم.
زنگش که زدم گفت الان میام،اما خیلی طول کشید،حدود 30 دقیقه سر کار بودم و دیدم نیومد،بهش زنگ زدم و گفتم که من کار دارم اگه تونستم شب میام تا با هم حرف بزنیم،راه افتادم که برم طرف خونه دیدم دوباره بهم زنگ زد،همین که گوشیمو بر داشم یکی از عقب صدام زد،اسم و فامیلمو گفت،بی وقفه برگشتم که ببینم کی هست دیدم که چند نفر هستند و یکی از اونا بهم دستبند زد و اون چند تای دیگه اطرافمو شلوغ کردن که کسی متوجه نشه.
بعد بردنم توی یه 405 که اون طرف خیابون بود،چشمامو بستن و راه افتادن تازه فهمیدم چی شده،اون دوست بد بختمم گرفته بودن و مجبورش کرده بودن که به من زنگ بزنه،بعد از 15 دقیقه رسیدیم یه جایی که من نفهمیدم کجاست،همین طور که چشمامو بسته بودن راه افتادیم و وارد یه اتاق شدیم،دستبندمو باز کردن و از این بستها که جدیدن جای دستبند استفاده میشه به دستم زدن،ساعت 1 ظهر شده بود حدود 1 ساعت روی صندلی نشستم تا آقایون ناهارشونو کوفت کنن.
خیلی ترسیده بودم،حدود 1 ساعت و نیم بعد یه نفر اومد و دستمو باز کرد.
هر چی توی جیبم بود و خالی کرد و ساعت و دستبند و حلقمو هم گرفت و رفت.
بعد از 15 دقیقه بعد یه نفر اومد و شروع کرد :
اسم:ش
فامیل:الف
شماره شناسنامه:.......
آدرس محل سکونت:..................
شغل:دانشجو
فهمیدم که طرف بازپرس هست.
بعد بهم گفت آیا میدونی واسه چی تو رو دستگیر کردن؟
گفتم هیچ کس به من چیزی نگفته و کسی با من هیچ هرفی نزده من حق دارم که تفهیم اتهام بشم.
 بازپرس گفت:تو رو به جرم فعالیت علیه نظام در دانشگاه و در فیس بوک و... دستگیر کردیم.
اتهاماتم به شرح زیر بود:
1_توهین به مقام معظم رهبری
2_توهین به مقامات کشور
3_تحریک عموم علیه نظام
4_مرتد
5_حضور در تجمعات غیر قانونی
6_اختلال در امنیت ملی
آقای ش_الف آیا اتهامات وارده رو قبول میکنید؟
من گفتم:همه ی این کارها رو من کردم؟
با عصبانیت و صدای بل گفت:بله
زدم به سیم آخر و گفتم:هیچ کدام از این اتهامات رو قبول ندارم،مدرک دارین؟
گفت:بله
گفتم نشونم بدین تا من قبول کنم.
صفحه ی فیس بوکمو واسم باز کرد،کلی عکس و متن سیاسی توش بود،گفتم اینا رو من نذاشتم،
گفت مگه کس دیگه ای هم این صفحه رو رهبری میکنه؟
گفتم:همون طور که شما رمز منو دارید خیلی ها میتونن داشته باشن،گفت آخرین چیری که توی فیس بوکت گذاشتی یه متن هست که دعوت به تجمع غیر قانونی کردی واسه روز 11 اردیبهشت مگه اون روز چه روزی هست؟
گفتم روز کارگر
گفت:به تو چه مگه تو کارگری؟
تو دانشجو هستی
گفتم من وطن پرستم.
حرفم تموم نشده بود که حرومزاده یه تو گوشی محکم زد بهم این قدر محکم بود که گوشم سوت کشید.
بهش با عصبانیت گفتم حق زدن داری؟
گفت:حق کشتنم دارم،به اونجاشم میرسیم.
بعد از چند دقیقه گفتم مدرکاتون همین بود؟
گفت:نه،چند تا چیز دیگه هم هست
یه چیز گداشت روی میز جلوی من گفت:چشماتو باز کن،چشممو باز کردم.
اولین کاری که کردم به کسی که ازم سوال می کرد نگاه کردم،بر خلاف تصورم جوون بود و لاغر،روبه روم یه تلوزیون بود که روش یک دوربین فیلم برداری بود داشتن ازم فیلم میگرفتن،اطرافم چند تا مبل اداری بود،جلوم یک میز بود که روش یه چیز شبیه ضبت صوت بود،طرف بهم گفت خوب گوش کن این صدای تو هست.
ضبت رو روشن کرد راست میگفت صدای من بود،توی اون مکالمه من با یکی از دوستام که زیاد فعالیت سیاسی نمیکنه صحبت میکردم،تمام صحبتمون پیرامون تجمع روز 11 اردیبهشت بود،صدا رو که قطع کرد گفت این تو بودی مگه نه؟
من گفتم نه.
گفت:چرت نگو از خط خودت این صدا ضبت شده،منم گفتم روزی 1000 نفر هستن که تو خیابون میگن اقا گوشیتو میدی ما یه زنگ بزنیم،احتمالا یکی از اونا بودن،میدونستم حرفم احمقانه بود اما نمی خواستم چیزی رو گردن بگیرم،بهم گفت که این صدای تو هست گفتم نه خیر نیست.
شروع کرد به خندیدن و من تو دلم گفتم میخندی؟
باید...
بهم گفت:10 دقیقه بهت وقت فکر کردن میدم،بعد که برگشتم اگه همکاری کردی که تا شب آزادی اگه نه که به ضرر خودت میشه،اینو گفت و رفت.
تو این 10 دقیقه داشتم فکر میکردم که چیکار کنم،چه جوری به خانوادم خبر بدم؟
راه فرار که نداشتم اما داشتم فکر میکردم که چه جوری فرار کنم.
تا این که طرف بر گشت.ازم دوباره سوال کرد و گفت:اقای ش_الف آیا اتهامات وارده رو قبول میکنی؟
گفتم:خیر
گفت:خیلی خوب،خودت خواستیااا...
اینو گفت و رفت.بعد از چند دقیقه یه نفر اومد تو،روی صورتش ماسک بود من صورتشو نتونستم ببینم.
بهم گفت بشین رو زمین من یه کم لفتش دادم،گردنمو گرفت و انداختم رو زمین مرتیکه ی حرومزاده،بعد بهم گفت میدونی من کی هستم؟
گفتم نه
گفت:جلادم و بعدش بلند بلند خندید...
یه کم که چی بگم خیلی ترسیده بودم خودتونو بزارین جای من میفهمید ترس داره که ببرنت یه جایی که نفهمی کجاست و یه جلاد بیارن بالای سرت،خلاصه بهم گفت میدونی میخوام با چی شروع کنم؟
هیچ چیز نگفتم،بهم گفت با جوجه کباب.
نفهمیدم یعنی چی...
کسایی که این جور جاها رفتن میفهمن یعنی چی،همین الان که دارم در موردش میگم مو به تنم راست میشه...
نمیدونم چه جوری واستون بگم جوجه کباب چی هست،دستو پاهاتو به هم میبندن و یه چوب یا میله از وسط دست و پاهات رد میکنن و آویزونت میکنن طوری که برعکس هستی،منو 15 دقیقه این جوری نگه داشت اون قدر حالم بد شد که احساس کردم هر لحظه ممکنه از بینیم خون بیاد،بعد از 15 دقیقه طنابو برید و من با کمر افتادم روی زمین،توی دلم هرچی فحش بلد بودم حواله ی خوانوادش کردم،بعد اون بازپرسه اومد تو و دوباره ازم سوال کرد و گفت آقای ش_الف آیا اتهاماتت رو قبول میکنی،میخواستم که بسوزه،با خنده بهش گفتم نه،گفت میخندی حالا ببین چی کارت میکنم و به جلاده گفت بکشش و رفت،میدونستم چرت و پرت میگه،جلاد اومد نزدیکم و دو تا دستمو از عقب بست و از دست طوری اویزونم کرد که پاهام از زمین جدا شد،خیلی این حرکتش کتفمو داغون کرد واقعا درد داشت،شروع کردم و بهش فحش دادم خیلی اعصابم خرد بود دیدم که وقتی بهش فحش دادم حال کرد انگار منتظر همین لحظه بود داشت کتفم کنده میشد،گفتم نامرد امضاء میکنم،سریع بند رو شل کرد و آوردم پایین،بازپرس اومد و برگه ی اتهامات رو گذاشت جلوم و گفت امضاء کن،من گفتم آقا من این کارا رو نکردم و امضاء نمیکنم،خیلی عصبانی شدن و کلی داد و بیداد کردن و میگفتن کلی وقتمونو گرفتی و از این چیزا...
جلاده یه دفعه با دستبند فلزی زد تو دهنمو احساس کردم که تو دهنم پر از پودر شده و بعد فهمیدم که دندونم پودر شده و لبم زخم شده خیلی عصبی شدم و شروع کردم به فحش دادنشون و اونا هم زورشون گرفت جلاده انداختم رو زمینو با لگد شروی کرد به زدنه من  حرومزاده اصلا واسش مهم نبود که کجا میزنه،من با دستم صورتمو محافظت میکردم که یه دفعه با کفشش لگد زد به گیج گاهم و دیگه از اون لحظه به بعد چیزی نفهمیدم.بیهوش شدم.
وقتی که به هوش اومدم دیدم ساعت 10 شب هست یه 3 ساعتی بیهوش بودم،شروع کردم به داد و بیداد اما نه بلند فقط طوری که بفهمن به هوش اومدم،چشمام بسته بود یکی اومد تو و گفت خفه ساکت بشین،بهش گفتم میشه به خونه یه زنگ بزنم خبر بدم؟
گفت بچه ها رفتن خونتونو به بابات همه چی رو گفتن،گفتم از کجا بدونم راست میگی بزار یه زنگ بزنم،گوشی خودم و آورد و شماره رو واسم گرفت و گذاشت در گوشم،بابام بود باهاش حرف زدم و فهمیدم جدی ریختن خونمون،بابام گفت اومدن و همه چیزاتو بردن کامپیوتر،لپ تاب،فلش،مموری،چند تا کتاب سیاسی،گوشی و خط های دیگمو...
همین طور که داشتم حرف میزدم گریم میومد اما جلوی خودمو میگرفتم،بعد با مامانم حرف زدم و بعد با داداشم،داداشم خیلی تیزه گفت زدنت گفتم نه، گفت پس چرا صدات این جوری هست؟
گفتم همین جوری حالم گرفته هست خلاصه خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم،طرف گوشیمو برداشت و برد،بعد از چند دقیقه اومد و واسم یه ساندویچ همبر آورد و یه دونه نوشابه 3 تا گاز از همبر زدم و دیگه نتونستم بخورم.
بعد دوباره طرف اومد و گفت بگیر راحت بخواب تا فردا کارت داریم،من همین طور که خواب بودم روی مبل چشم بندم رفته بود کنار،اومد بالای سرم و همچین داد زد که از خواب بیدار شدم و یه فحش ردیف بهش دادم که اینجا جای گفتنش نیست،از فحشم خیلی زورش گرفت . تا صبح نگذاشت بخوابم هی میومد کرم میریخت سر و صدا میکرد،در اتاق و باز و بسته میکرد و از این ... بازی ها.
 دیگه از اینجا به بعدشو خلاصه میگم شرمنده...
صبح فردا یه کی اومد و یه لپ تاب همراش بود گفت  برو تو فیس بوکت و من رفتم،هر کدام از دوستانم میومدن اطلاعاتی ها سریع میرفتن میدیدن اگه کار سیاسی میکنه باهاش چت میکردن و میخواستن بکشنش بیرون اما خیلی کم قبول میکردن،به جز چند تا از دوستای نزدیکم که اون بدبختا فکر میکردن که منم،رفتن اونا رو هم گرفتن،بعدش آوردنشون توی همون اتاقی که من بودم،از اونا هم کلی بازجویی کردن،بعد بازپرس یه لیست گذاشت جلوی من و گفت کدومشونو میشناسی من خوندمش همشون از دوستام بودن اما من گفتم هیچ کدومشونو نمیشناسم.
کارم یه کم احمقانه بود چون وقتی تک نویسی میذارن جلوت و ازت میپرسن یعنی که می دونن باهاشون در ارتباطی این واسه شما دوستان بشه یک تجربه.
ازشون سوال کردم که شما چه ارگانی هستید؟
گفت چی فکر میکنی؟
چون همشون قیافه ی زشتشون مثل این بسیجی های حرومزاده بود گفتم بسیج گفت بالا تر از این حرفا،گفتم اطلاعات گفت بالا تر،بعدش خودش گفت گارد ویژه رهبری،تو دلم گفتم گیر چه آدمایی هم افتادیم...
نزدیک ظهر بود که چشممونو بستن و دستامونو دستبند زدن و بردنمون دادگاه انقلاب،رفتیم پیش دادستان و اون جا تفهیم اتهاممون کرد و من دیدم که 3 تا از اون اتهامات و واسمون نوشتن
1_توهین به مقام معظم رهبری
2_توهین به مقامات کشور
3_دعوت به تجمعات غیر قانونی و اختلال در امنییت ملی
دادستان گفت اتهاماتت رو قبول داری؟
گفتم نه خیر
دادستان یه کاغذ بهم داد و گفت دفاعیاتت رو بنویس،منم نوشتم و گفتم که همه ی این اتهامات بی اساس است و هیچ مدرکی وجود ندارد.
بعد دادستان یه نامه زد به زندان عادل آباد و منو فرستادن اون جا،منو فرستاده بودن تو یه بندی که همه قاتل و معتاد و قاچاقچی بودن،به رییس زندان نامه زدم که منو بدن بند سبز اما موافقت نکرد منم به همی خاطر نصف شب توی سکوت یه دعوای بزن بزن راه انداختم،گرفتنمو دادنم انفرادی و 24 ساعت انفرادی بودم تا پس فردا صبحش گذاشت برم بند سبز،اونجا من ممنوع الملاقات و ممنوع التلفن بودم اما به یکی که اون جا باهاش آشنا شدم میدادم که واسم به خوانواده زنگ بزنه .
اون جا تخته خوابهاش خیلی کثیف بود،اون قدر کثیف بود که تمام بدنم شروع کرد به دونه زدن و بردنم دکتر،اونقدر بد دونه زده بود که دکتر وحشت کرد آخه من یه کم هم حساسیتم دارم،3 تا تزریق داشتم و بعدش کلی قرص بهم داد،یه کم بهتر شدم.
چون من ممنوی التلفن بودم نمی شد با خوانوادم تماس داشته باششم،همین باعث شد که بزنم به سیم آخر و برم بی اجازه ی وکیل بند تلفن بزنم،ظهر بود،زنگ زدم خونه که بابام برداشت،وقتی سلام که کردم و فهمید که منم خیلی خوشحال شد،اول حال و احوال کردم و بعدش بهش گفتم چه خبر؟
کارای من چه جوری جلو میره؟
پروندم در چه حاله؟
گفت که فعلا نمیشه کاری واست کرد چون پروندت معلوم نیست کجا هست...
گفتم مگه میشه پروندم توی بایگانی هست شمارشو هم من دارم،بابام گفت خودم هم شماره ی پروندتو دارم اما میگن نیست،اونجا بود که فهمیدم می خوان حالمو بگیرن...
به بابام گفتم که واسم وکیل بگیر...
و بعد از چند دقیقه خوش و بش خداحافظی کردم و رفتم تو اتاقم...
بعد از یکی دو ساعت یکی از مامورای زندان اومد و اسم منو خوند،رفتم زیر هشتی و دیدم معاون بند اونجاست و ازم پرسید که کی بهت اجازه داد که با تلفن هرف بزنی؟
اصلا نفهمیدم از کجا فهمیدن...
گفتم هیچکس،خودم.
یه کم زدنمو بعد دادنم انفرادی،منم بهشون گفتم اگه ممنوع التلفنم رو حذف نکنید اعتصاب میکنم.
دیدم به حرف هام گوش نداد و رفت،از فرداش به مدت 3 شبانه روز من اعتصاب غذا داشتم و توی انفرادی بودم،فقط ظهر تا ظهر قند هایی رو که واسه چایی بهم میدادن رو تو آب حل میکردم و میخوردم اونم فقط به خاطر این که ضعف نکنم.
تا این که بعد از 3 روز با درخواستم موافقت کردند و دیگه ممنوع التلفن نبودم.
یه 2 روز گذشت و دیدم که زیر هشتی صدام میکنن،وقتی رفتم اونجا دیدم که مامن و بابام و داداشم اومدن ملاقاتیم،تعجب کردم آخه من ممنوع الملاقات بودم،فهمیدم که اونا رفتن مستقیم از دادستان نامه گرفتن و حالا اجازه ی ملاقات داشتن،خلاصه یه کم صحبت کردیم و بعد بابام گفت که واست وکیل گرفتم و گفت که برگه ی وکالت رو امضا کن منم امضا کردم،یه کم صحبت کردیم،مامانم خیلی نگران وناراحت بود همش گریه کرد خیلی ناراحت شدم،یه کم که حرف زدیم گفتن وقت ملاقاتی تموم هست و منو بردن.
بعد از 2 روز همه ی دوستای سیاسیم توی بند آزاد شدن و مونده بود من.
یه روز که به خونه زنگ زدم بهم گفتن پروندت و پیدا کردیم و وثیقه ی 30 میلییون که واست صادر کردن و گذاشتیم و فردا آزادی،خیلی خوشحال شدم.
فردا ظهرش صدام زدن و نامه ی آزادی رو دادن دستم.
کلش 28 روز بازداشت بودم و 2_3 روزم که اطلاعات بودم.
نامه ی آزادیمو دادم زیر هشتی و الان آزادم اما من واسهی آزادی کشورم میجنگم نه خودم،پس من هنوز راهمو ادامه میدم.
چند روز دیگه دادگاهیم هست واسم دعا کنید،زنده باد آزادی...
به یاد دوستان و هم بند هایم ایوب پورفتحی و لغمان


۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

بازرسی وحشیانه بند ۳۵۰ زندان اوین و تخریب لوازم زندانیان

پس از انتقال ۷۵ زندانی بند ۳۵۰ به قرنطینه بند ۷، عصر روز چهارشنبه ۲۲ مرداد ماه ده‌ها مامور یگان حفاظت اوین به بند ۳۵۰ یورش برده و اقدام به بازرسی وحشیانه و تخریب و سرقت اموال زندانیان سیاسی کردند.
Foto: ‎بازرسی وحشیانه   بند ۳۵۰ زندان اوین و تخریب لوازم زندانیان

https://www.facebook.com/zendani.siasi

 پس از انتقال ۷۵ زندانی بند ۳۵۰ به قرنطینه بند ۷، عصر روز چهارشنبه ۲۲ مرداد ماه ده‌ها مامور یگان حفاظت اوین به بند ۳۵۰ یورش برده و اقدام به بازرسی وحشیانه و تخریب و سرقت اموال زندانیان سیاسی کردند.

 در این یورش ابتدا همه زندانیان سیاسی و عقیدتی را به سالن ۲ این بند منقل کرده و پس از حبس زندانیان در این سالن و قفل کردن درب‌ها، اقدام به بازرسی از سالن یک، کتابخانه، حیاط و… کرده‌اند.

ماموران یگان حفاظت در این بازرسی که فشار مضاعفی را به زندانیان تحمیل کرد بسیاری از لوازم شخصی زندانیان را تخریب و برخی را ضبط و برخی دیگر را به سرقت برده‌اند.

آزار زندانیان سیاسی و عقیدتی بند ۳۵۰ اوین در حالی ادامه دارد که دولت یازدهم بار‌ها از حفظ حقوق شهروندی و کرامت انسان‌ها سخن به میان آورده است.

برگرفته از هرانا‎
در این یورش ابتدا همه زندانیان سیاسی و عقیدتی را به سالن ۲ این بند منقل کرده و پس از حبس زندانیان در این سالن و قفل کردن درب‌ها، اقدام به بازرسی از سالن یک، کتابخانه، حیاط و… کرده‌اند.

ماموران یگان حفاظت در این بازرسی که فشار مضاعفی را به زندانیان تحمیل کرد بسیاری از لوازم شخصی زندانیان را تخریب و برخی را ضبط و برخی دیگر را به سرقت برده‌اند.

آزار زندانیان سیاسی و عقیدتی بند ۳۵۰ اوین در حالی ادامه دارد که دولت یازدهم بار‌ها از حفظ حقوق شهروندی و کرامت انسان‌ها سخن به میان آورده است.

به دنبال انتقال ۷۵ زندانی از بند ۳۵۰ اوین، امید کوکبی نخبه علمی کشور نیز به قرنطینه بند ۷ زندان اوین منتقل شده است.


قرنطینه بند ۷ زندان اوین تنها برای اقامت یکی دو روزهٔ زندانیان تازه وارد ساخته شده و کاربری آن نیز جز این نبوده و به دلیل شرایط نامساعد از جمله نبود هواخوری مناسب و عدم وجود هرگونه امکانات زندگی، امکان اقامت طولانی در آنجا وجود ندارد، در حالیکه مسئولان زندان اوین این زندانیان را برای نگهداری طولانی مدت به این بند منتقل کرده‌اند.
Foto: ‎به دنبال انتقال ۷۵ زندانی از بند ۳۵۰ اوین، امید کوکبی نخبه علمی کشور نیز به قرنطینه بند ۷ زندان اوین منتقل شده است.

https://www.facebook.com/zendani.siasi

 قرنطینه بند ۷ زندان اوین تنها برای اقامت یکی دو روزهٔ زندانیان تازه وارد ساخته شده و کاربری آن نیز جز این نبوده و به دلیل شرایط نامساعد از جمله نبود هواخوری مناسب و عدم وجود هرگونه امکانات زندگی، امکان اقامت طولانی در آنجا وجود ندارد، در حالیکه مسئولان زندان اوین این زندانیان را برای نگهداری طولانی مدت به این بند منتقل کرده‌اند.

امید کوکبی، از نخبگان جوان ایرانی است که به دلیل حاضر نشدن به همکاری با نهادهای نظامی- امنیتی در زمینه پروژه‌های اتمی، از دهم بهمن ماه ۱۳۸۹ تا امروز، بی‌وقفه و بدون حتی یک روز مرخصی در زندان بوده است.

گفتنی است کوکبی، حائز رتبه ۲۱ کنکور سراسری در رشته ریاضی و فیزیک بود که کار‌شناسی خود را در دانشگاه صنعتی شریف در دو رشته فیزیک کاربری «رشته دکترای پیوسته فیزیک» و مهندسی مکانیک به اتمام رسانده و پس از اخذ بورس تحصیلی از اتحادیه اروپا، در مرکز تحقیقات فوتونیک اروپا در بارسلونای اسپانیا دوره کار‌شناسی ارشد و دکترای خود را در رشته فیزیک اتمی گرایش لیزر به انجام رساند. وی در ادامه با اخذ بورسیه از دانشگاه تگزاس آستین Austin آمریکا برای ادامه تحصیل در رشته فیزیک گرایش پلاسما برای اخذ دکترای دوم خود عازم آمریکا شد.

این دانشمند جوان که هر سال دو بار در دوره تعطیلات دانشگاهی برای دیدار با خانواده خود در شهر گنبدکاووس به ایران سفر می‌کرد، در آخرین سفرش به ایران، در هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد.

وی در دوران تحصیل، چندین بار از طرف نهادهای نظامی و امنیتی دعوت به همکاری شد. این نهاد‌ها از وی خواسته بودند که با پروژه‌های مورد نظر آن‌ها همکاری کند که این درخواست‌ها از طرف او پذیرفته نشد. این نخبه جوان در پاسخ به اینگونه دعوت‌ها اعلام کرده بود که من تمایلی به ورود به پروژه‌های طبقه بندی شده ندارم و می‌خواهم فعالیت‌های علمی خود را در دانشگاه ادامه دهم و در دانشگاه هم می‌توانم سرمایه علمی خود را در اختیار پژوهشگران شما قرار دهم. اما پس از آنکه در آخرین سفرش به ایران، وی بار دیگر در دیداری که در محل سازمان انرژی اتمی داشت از پذیرش همکاری با پروژه‌های طبقه بندی شده خودداری کرد و کمی بعد بازداشت شد.

پس از بازداشت این دانشمند جوان ایرانی، انجمن‌های علمی بین المللی، چهره‌های بر‌تر علمی همچون برندگان جایزه نوبل فیزیک و شیمی و معتبر‌ترین مجلات علمی جهان همچون Nature و Sciencs در حمایت از وی نامه نگاری‌های مختلفی را با دولت ایران انجام دادند که هیچ کدام نتیجه نداشت.

اتهام کوکبی در ابتدا اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی اعلام شد و سپس جاسوسی هم به آن اضافه شد، اما در ‌‌‌نهایت با تبرئه شدن وی هر دوی این اتهام‌ها، بازجویان وی را به ارتباط با دولت متخاصم آمریکا متهم کردند؛ اتهامی که مصداق آن شرکت امید کوکبی در کنفرانس‌های علمی در دانشگاه‌ها و ارائه مقالات علمی بود. کوکبی در حالی به اتهام ارائه کنفرانس در آمریکا به ارتباط با دول متخاصم محکوم شده که بر اساس نظر رسمی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، آمریکا جزء دول متخاصم به شمار نمی‌رود.

وی در ‌‌نهایت پس از ۱۵ ماه بازداشت موقت غیرقانونی، به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد و از آن زمان تاکنون بی‌وقفه در بند ۳۵۰ زندان اوین بود؛ تا دیروز که به همراه گروهی دیگر از زندانیان به قرنطینه بند ۷ این زندان که شرایطی به مراتب سخت‌تر دارد، منتقل شد.‎
امید کوکبی، از نخبگان جوان ایرانی است که به دلیل حاضر نشدن به همکاری با نهادهای نظامی- امنیتی در زمینه پروژه‌های اتمی، از دهم بهمن ماه ۱۳۸۹ تا امروز، بی‌وقفه و بدون حتی یک روز مرخصی در زندان بوده است.

گفتنی است کوکبی، حائز رتبه ۲۱ کنکور سراسری در رشته ریاضی و فیزیک بود که کار‌شناسی خود را در دانشگاه صنعتی شریف در دو رشته فیزیک کاربری «رشته دکترای پیوسته فیزیک» و مهندسی مکانیک به اتمام رسانده و پس از اخذ بورس تحصیلی از اتحادیه اروپا، در مرکز تحقیقات فوتونیک اروپا در بارسلونای اسپانیا دوره کار‌شناسی ارشد و دکترای خود را در رشته فیزیک اتمی گرایش لیزر به انجام رساند. وی در ادامه با اخذ بورسیه از دانشگاه تگزاس آستین Austin آمریکا برای ادامه تحصیل در رشته فیزیک گرایش پلاسما برای اخذ دکترای دوم خود عازم آمریکا شد.

این دانشمند جوان که هر سال دو بار در دوره تعطیلات دانشگاهی برای دیدار با خانواده خود در شهر گنبدکاووس به ایران سفر می‌کرد، در آخرین سفرش به ایران، در هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد.

وی در دوران تحصیل، چندین بار از طرف نهادهای نظامی و امنیتی دعوت به همکاری شد. این نهاد‌ها از وی خواسته بودند که با پروژه‌های مورد نظر آن‌ها همکاری کند که این درخواست‌ها از طرف او پذیرفته نشد. این نخبه جوان در پاسخ به اینگونه دعوت‌ها اعلام کرده بود که من تمایلی به ورود به پروژه‌های طبقه بندی شده ندارم و می‌خواهم فعالیت‌های علمی خود را در دانشگاه ادامه دهم و در دانشگاه هم می‌توانم سرمایه علمی خود را در اختیار پژوهشگران شما قرار دهم. اما پس از آنکه در آخرین سفرش به ایران، وی بار دیگر در دیداری که در محل سازمان انرژی اتمی داشت از پذیرش همکاری با پروژه‌های طبقه بندی شده خودداری کرد و کمی بعد بازداشت شد.

پس از بازداشت این دانشمند جوان ایرانی، انجمن‌های علمی بین المللی، چهره‌های بر‌تر علمی همچون برندگان جایزه نوبل فیزیک و شیمی و معتبر‌ترین مجلات علمی جهان همچون Nature و Sciencs در حمایت از وی نامه نگاری‌های مختلفی را با دولت ایران انجام دادند که هیچ کدام نتیجه نداشت.

اتهام کوکبی در ابتدا اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی اعلام شد و سپس جاسوسی هم به آن اضافه شد، اما در ‌‌‌نهایت با تبرئه شدن وی هر دوی این اتهام‌ها، بازجویان وی را به ارتباط با دولت متخاصم آمریکا متهم کردند؛ اتهامی که مصداق آن شرکت امید کوکبی در کنفرانس‌های علمی در دانشگاه‌ها و ارائه مقالات علمی بود. کوکبی در حالی به اتهام ارائه کنفرانس در آمریکا به ارتباط با دول متخاصم محکوم شده که بر اساس نظر رسمی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، آمریکا جزء دول متخاصم به شمار نمی‌رود.

وی در ‌‌نهایت پس از ۱۵ ماه بازداشت موقت غیرقانونی، به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد و از آن زمان تاکنون بی‌وقفه در بند ۳۵۰ زندان اوین بود؛ تا دیروز که به همراه گروهی دیگر از زندانیان به قرنطینه بند ۷ این زندان که شرایطی به مراتب سخت‌تر دارد، منتقل شد.

به یاد زنده یاد جواد قائدى و همسرش منیرالسادات هاشمى


جواد و منیر عزیز را حکو مت جنایتکار اسلامی در 22 مرداد سال 62 به همراه تعداد دیگری ساعت 10 شب در تپه های اوین تیر باران کرد. 

یاد عزیزشان همیشه گرامی باد. 
Foto: ‎به یاد زنده یاد جواد قائدى   و همسرش منیرالسادات هاشمى

https://www.facebook.com/zendani.siasi

جواد و منیر عزیز را حکو مت جنایتکار اسلامی در 22 مرداد سال 62 به همراه تعداد دیگری ساعت 10 شب در تپه های اوین تیر باران کرد. 

یاد عزیزشان همیشه گرامی باد. 

 بنا به گفته گویی که   گزارشگر کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی با مرسده قائدی خواهر جواد قائدی داشته است :

آقای قائدی در سال ١٣٣١ در رشت متولد شد. وی در سال تحصیلی ٥٠-١٣٤٩ وارد دانشگاه صنعتى آریامهر شد و در رشته مهندسى برق به تحصیل پرداخت. در پاییز سال ١٣٥١ به علت شركت در تظاهرات دانشجویان علیه سفر ریچارد نیكسون به ایران، دستگیر و به مدت ٦ ماه در زندان بود.

 ٢ یا ٣ ماه پس از آزادى از زندان، به سازمان مجاهدین خلق پیوست و به زندگى مخفى روى آورد. در سال ١٣٥٤ همراه با انشعاب در این سازمان و تغییر ایده‌ئولوژى، به بخش ماركسیستى این سازمان ملحق شد. پس از تغییر و تحولات این سازمان در آستانه انقلاب، تحت عنوان سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه كارگر، به فعالیت ادامه داد. او یكى از رهبران فكرى این جریان بود كه بعدها به سازمان اتحاد مبارزان كمونیست پیوست. همسر آقای قائدى، منیرالسادات هاشمى، و برادرش، محمد صادق قائدی نیز اعدام شده‌‌اند.

سازمان سهند یا "اتحاد مبارزان کمونیست" پس از انقلاب ننگین اسلامی بهمن ١٣٥٧ تاسیس گردید و ابتدا بیشتر به فعالیت تئوریک می‌پرداخت. 

پس از طرح برنامه "حزب کمونیست ایران" توسط سهند در سال ۱٣٦۱، این سازمان در تابستان ١٣٦٢ با سازمان کومله و با باقیماندگان دیگر سازمانهای کمونیستی، از جمله پیکار، رزمندگان، و تعدادی فدائیان خلق، حزب کمونیست ایران تاسیس کرد. 

آقای قائدى روز ١٩ ‌خرداد ١٣٦١ توسط پاسداران بازداشت شد. طبق اطلاعات موجود حکمی برای بازداشت وجود نداشت. او هنگام خروج از خانه پدری در تهران، به قصد استفاده از تلفن عمومی، دستگیر شد. همسرش منیرالسادات هاشمى که پس از چندی از بازنگشتن او نگران شده بود، از خانه خارج شد و بازداشت گردید.

 همان روز خواهر و برادر آقای قائدی نیز بازداشت و هر چهار نفر در یک اتومبیل به کمیته مشترک منتقل شدند.

آقای قائدی یک سال در کمیته مشترک و حدود سه ماه در زندان اوین محبوس بود.

 در همان ٢٤ ساعت اول خواهرش  مرسده قائدی او را از زیر چشم‌بند دیده بود که یکی از پاهایش به طور عجیبی  از شدت شکنجه متورم  شده است. 

آقای جواد قائدی در ملاقاتی با خواهرش  مرسده قائدی در اواخر فروردین ١٣٦٢ در کمیته مشترک داشت به او گفت که محاکمه شده بود. 

او اظهار داشت که حدود یک سال در سلول انفرادی نگه داشته می‌شد و به شدت شکنجه شده بود، به طوری که كلیه‌هایش از كار افتاده، سراسر بدنش قارچ پوستی گرفته و اكثر دندان‌هایش از شدت ضربات آسیب دیده بود. هفته‌ها به یکی از پاهایش کابل می‌زدند و سپس به پای دیگرش، که او را وادار به قبول مصاحبه تلویزیونی کنند ولی او نپذیرفته بود.

زنده یاد جواد قائدی ٢ یا ٣ بار با مادرش در زندان اوین ملاقات داشت. 

چند هفته پیش از اعدام نیز با خواهرش  مرسده قائدی ملاقات حضوری داشت.

 طبق اطلاعات موجود، آقای قائدی در چند ماه اسارت در زندان اوین، هر روز جیرۀ شلاق داشته است. وی روز اعدام با همسرش   منیرالسادات هاشمى ملاقات چند دقیقه‌ای داشت و به او گفت که این آخرین ملاقات‌شان است. در این ملاقات آقای قائدی خبر اعدام برادرش  صادق قائدی را به همسرش داد و از او خواست این خبر را به دیگر اعضای خانواده نیز اطلاع دهد.

دادگاه در کمیته مشترک در فروردین ١٣٦٢ تشکیل شد، و طبق اطلاعات موجود تنها بازجوها در آن شرکت داشتند. در این محاکمه، که ٤ ساعت به طول انجامید، از او خواسته شده بود که مصاحبه تلویزیونى کند و علیه  و مارکسیسم   و تقی‌ شهرام یکی‌ از همکاران سیاسی خود صحبت کند. آقای قائدی این درخواست را رد کرده بود  و  به دفاع از مارکسیسم پرداخت.

آقای محمد جواد قائدى به اتهام فعالیت در زمان شاه و کمونیست بودن و مبارزه علیه جمهوری اسلامی بازداشت شده بود.. ه رئیس دادگاه  به علت دفاع وی از مارکسیسم و  پیروی وی از این راه از اتهاماش ارتداد عنوان کرد. 

 در جلسۀ دادگاه، آقای قائدی از داشتن وکیل و دسترسی به پرونده محروم بود.

کمیته مشترک زنده یاد جواد قائدی را به اعدام محکوم کرد.

 او در آخرین ملاقات با مادرش، که چندی پیش از اعدام انجام شد، به او گفت: "من وصیت‌نامه نوشته‌ا‌م ولى می‌دانم كه این كثافت‌ها به تو نخواهند داد!"

 مادرش از  از فرزندش خواست كه آرام باشد 

 آقای قائدی جواب داد: "كار ما از این حرف‌ها گذشته، این كثافت‌ها همه ما را اعدام می‌كنند!"

 آقای محمد جواد قائدى روز ٢٢ مرداد ١٣٦٢ به همراه همسرش منیرالسادات هاشمى در زندان اوین تیرباران شد. او در گلزار خاوران به خاک سپرده شده است.

یاد و  خاطرشان گرامی‌ باد

سرنگون باد کلیت و تمامیت جمهوری ننگین اسلامی

کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی‎
بنا به گفته گویی که گزارشگر کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی با مرسده قائدی خواهر جواد قائدی داشته است :

آقای قائدی در سال ١٣٣١ در رشت متولد شد. وی در سال تحصیلی ٥٠-١٣٤٩ وارد دانشگاه صنعتى آریامهر شد و در رشته مهندسى برق به تحصیل پرداخت. در پاییز سال ١٣٥١ به علت شركت در تظاهرات دانشجویان علیه سفر ریچارد نیكسون به ایران، دستگیر و به مدت ٦ ماه در زندان بود.

٢ یا ٣ ماه پس از آزادى از زندان، به سازمان مجاهدین خلق پیوست و به زندگى مخفى روى آورد. در سال ١٣٥٤ همراه با انشعاب در این سازمان و تغییر ایده‌ئولوژى، به بخش ماركسیستى این سازمان ملحق شد. پس از تغییر و تحولات این سازمان در آستانه انقلاب، تحت عنوان سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه كارگر، به فعالیت ادامه داد. او یكى از رهبران فكرى این جریان بود كه بعدها به سازمان اتحاد مبارزان كمونیست پیوست. همسر آقای قائدى، منیرالسادات هاشمى، و برادرش، محمد صادق قائدی نیز اعدام شده‌‌اند.

سازمان سهند یا "اتحاد مبارزان کمونیست" پس از انقلاب ننگین اسلامی بهمن ١٣٥٧ تاسیس گردید و ابتدا بیشتر به فعالیت تئوریک می‌پرداخت. 

پس از طرح برنامه "حزب کمونیست ایران" توسط سهند در سال ۱٣٦۱، این سازمان در تابستان ١٣٦٢ با سازمان کومله و با باقیماندگان دیگر سازمانهای کمونیستی، از جمله پیکار، رزمندگان، و تعدادی فدائیان خلق، حزب کمونیست ایران تاسیس کرد. 

آقای قائدى روز ١٩ ‌خرداد ١٣٦١ توسط پاسداران بازداشت شد. طبق اطلاعات موجود حکمی برای بازداشت وجود نداشت. او هنگام خروج از خانه پدری در تهران، به قصد استفاده از تلفن عمومی، دستگیر شد. همسرش منیرالسادات هاشمى که پس از چندی از بازنگشتن او نگران شده بود، از خانه خارج شد و بازداشت گردید.

همان روز خواهر و برادر آقای قائدی نیز بازداشت و هر چهار نفر در یک اتومبیل به کمیته مشترک منتقل شدند.

آقای قائدی یک سال در کمیته مشترک و حدود سه ماه در زندان اوین محبوس بود.

در همان ٢٤ ساعت اول خواهرش مرسده قائدی او را از زیر چشم‌بند دیده بود که یکی از پاهایش به طور عجیبی از شدت شکنجه متورم شده است. 

آقای جواد قائدی در ملاقاتی با خواهرش مرسده قائدی در اواخر فروردین ١٣٦٢ در کمیته مشترک داشت به او گفت که محاکمه شده بود. 

او اظهار داشت که حدود یک سال در سلول انفرادی نگه داشته می‌شد و به شدت شکنجه شده بود، به طوری که كلیه‌هایش از كار افتاده، سراسر بدنش قارچ پوستی گرفته و اكثر دندان‌هایش از شدت ضربات آسیب دیده بود. هفته‌ها به یکی از پاهایش کابل می‌زدند و سپس به پای دیگرش، که او را وادار به قبول مصاحبه تلویزیونی کنند ولی او نپذیرفته بود.

زنده یاد جواد قائدی ٢ یا ٣ بار با مادرش در زندان اوین ملاقات داشت. 

چند هفته پیش از اعدام نیز با خواهرش مرسده قائدی ملاقات حضوری داشت.

طبق اطلاعات موجود، آقای قائدی در چند ماه اسارت در زندان اوین، هر روز جیرۀ شلاق داشته است. وی روز اعدام با همسرش منیرالسادات هاشمى ملاقات چند دقیقه‌ای داشت و به او گفت که این آخرین ملاقات‌شان است. در این ملاقات آقای قائدی خبر اعدام برادرش صادق قائدی را به همسرش داد و از او خواست این خبر را به دیگر اعضای خانواده نیز اطلاع دهد.

دادگاه در کمیته مشترک در فروردین ١٣٦٢ تشکیل شد، و طبق اطلاعات موجود تنها بازجوها در آن شرکت داشتند. در این محاکمه، که ٤ ساعت به طول انجامید، از او خواسته شده بود که مصاحبه تلویزیونى کند و علیه و مارکسیسم و تقی‌ شهرام یکی‌ از همکاران سیاسی خود صحبت کند. آقای قائدی این درخواست را رد کرده بود و به دفاع از مارکسیسم پرداخت.

آقای محمد جواد قائدى به اتهام فعالیت در زمان شاه و کمونیست بودن و مبارزه علیه جمهوری اسلامی بازداشت شده بود.. ه رئیس دادگاه به علت دفاع وی از مارکسیسم و پیروی وی از این راه از اتهاماش ارتداد عنوان کرد. 

در جلسۀ دادگاه، آقای قائدی از داشتن وکیل و دسترسی به پرونده محروم بود.

کمیته مشترک زنده یاد جواد قائدی را به اعدام محکوم کرد.

او در آخرین ملاقات با مادرش، که چندی پیش از اعدام انجام شد، به او گفت: "من وصیت‌نامه نوشته‌ا‌م ولى می‌دانم كه این كثافت‌ها به تو نخواهند داد!"

مادرش از از فرزندش خواست كه آرام باشد 

آقای قائدی جواب داد: "كار ما از این حرف‌ها گذشته، این كثافت‌ها همه ما را اعدام می‌كنند!"

آقای محمد جواد قائدى روز ٢٢ مرداد ١٣٦٢ به همراه همسرش منیرالسادات هاشمى در زندان اوین تیرباران شد. او در گلزار خاوران به خاک سپرده شده است.

یاد و خاطرشان گرامی‌ باد

سرنگون باد کلیت و تمامیت جمهوری ننگین اسلامی

کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی

۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

دشمنی و عداوت جمهوری اسلامی با خانواده 50 میلیونی کارگران تمامی ندارد!!!

خبری از گوهر دشت :

دشمنی و عداوت جمهوری اسلامی با</p>خانواده 50 میلیونی کارگران تمامی ندارد!!!

شاهرخ زمانی فعال کارگری، توسط یک معتاد که با نقشه قبلی عوامل اطلاعات تحریک
شده بود مورد حمله قرار گرفت !!! معتاد حمله کننده به شاهرخ متهم به جاسوسی و فروش
اطلاعات طبقه بندی شده نظامی ایران به کشورهای غربی است که به وسیله اداره
اطلاعات، معتاد به شیشه شده است و اطلاعات با این اهرم فشار از او برای مقاصد
جاسوسی و تحریکات لازم در زندان استفاده می کند.

حکومت سرمایه داری در زندان نیز دست از آزار و اذیت کارگران برنمی دارد ،
بدنبال مقاومت و مبارزه شاهرخ زمانی بعنوان دبیر شورای سالن سیاسی در مقابله با
تخریب کتابخانه و دستگاه های پارازیت انداز و دیگر خواسته های قانونی در برابر
زورگویی ها و قانون شکنی ها نیروهای اداره اطلاعات و قوه قضائیه، ابتدا مدتی به
همراه رسول بداقی به انفرادی و  سپس به
زندان قزل حصار تبعید شد، در این مدت شورایی انقلابی انتخابی زندانیان سیاسی سالن
12 که زندانیان توانسته بودند خارج از اختیار اداره اطلاعات بطور ازادانه
نمایندگان خود را انتخاب کنند، منحل و شورایی مورد پسند اطلاعات و گوش به فرمان
امرا و روسا با همیاری ستون پنجمی های اصلاح طلبان تشکیل شد. که در همکاری با
مسئولین حکومت تمامی دست آورد های قبلی مانند نزدن پا بند و دست بند و نپوشیدن
لباس زندان و برگرداندن بیماران بدون در مان از بیمارستان ، و غیره را که از دست
آورد های شورای نمایندگان قبلی زندانیان بود به حراج گذاشته و از دست داد، شورای
جدید چنان در دستان ماموران نرم و دست آموز هستند که ماموران به راحتی زندانیان را
همه گونه مورد آزار قرار می دهند و شورای جدید هیچ گونه اعتراضی نمی کند و تنها به
پادو اداره اطلاعات در دادن گزارش و پیاده کردن نقشه های ماموران علیه زندانیان
تبدیل شده است، از جمله در مقابل ضرب و شتم چندین باره  پیر مرد 85 ساله حسن طفاح و محمد ابیات جوان
دانشجو و تشدید پارازیت ها همچنین کمتر کردن جیره ی غذایی و اضافه کردن هر روزه
تعداد زندانیان در حالی که نهایت ظرفیت این سالن 80 نفر است هم اکنون بیش از 250
نفر نگهداری می شود با توجه به خصلت ذاتی جناح های مختلف جمهوری اسلامی از اصولگرا
گرفته تا میانه رو و اصلاح طلبش که همگی با هرگونه انتخابات آزاد و فعالیت مردمی و
متشکل دشمنی می کنند معلوم می شود که چرا ماموران با همکاری برخی از زندانیان
اصلاح طلب تلاش می کردند به هر قیمتی شده شورای نمایندگان قبلی را به انحلال
بکشاند،ناتوانی شورای جدید به جای رسیده است که شورای قبلی در اذهان زندانیان به
اسطوره و سمبل مقاومت تبدیل شده است چرا که شورای قبلی با برنامه ریزی و استفاده
از قدرت جمعی همه ای زندانیان توانسته بود دست آوردهای ملموس و عینی که زندانیان
یک به یک از آنها منتفع شده بودند، کسب کند، در برخی موراد ماموران و مسئولین
زندان را مجبور به رعایت قوانین بکننددر نتیجه اندکی از ظلم و ستم کاسته شده و
زندان جهنمی گوهر دشت اندکی قابل تحمل شده بود، هر چند همه از پروژه مشترک اداره
اطلاعات ، دیگر مسئولین زندان و مهره های مهم زندانیان اصلاح طلب اطلاع دارید، اما
برای روشنتر شدن به صورت مختصری از آن را که نمونه بسیار کوچک شده نقشه ها و طرح
های است که جمهوری اسلامی طی 36 سال عمر خود مانند آن را در سطح کل کشور علیه مردم
بار ها به اجراء گذاشته است، بیان میکنم :

( حدود 10 ماه قبل رشته کنترل و منهدسی انتخابات نماینده زندانیان از دست
اداره اطلاعات زندان و مسئولین خارج شد و زندانیان توانستند نمایندگان مورد نظر
خود را انتخاب کنند، در نتیجه سه نفر از زندانیان سیاسی آزادیخواه با نام های سمکو
خلقتی ، خالد حردانی و شاهرخ زمانی  انتخاب
شدند آنها توانستند طی 5 ماه فعالیت مسئولین و ماموران عالی رتبه را مجبور به  رعایت برخی از قوانین و آیین نامه ها کنند از
جمله زدن پا بند ، دست بند و پوشیدن لباس زندان را از اجباری بودن خارج کردند و
همچنین موفقیت های در مورد زمان هواخوری ، ملاقات ها ، شکایت از ماموران خاطی،
ارسال نامه ها به موقع و تعقیب نتایج آنها ، پیگیری برای بهداشت و درمان در بهداری
و اعزام سریعتر بیماران به بیمارستان و ... را کسب کنند اما برای همه ی مردم طی 36
سال عمر ننگین جمهوری اسلامی و در بررسی و کسب اخبار در رابطه با دسته ها و
گروههای اسلامی موجود مانند القائده ، حکومت طالبان در افغانستان،  داعش ، حکومت اسلامی کنونی افغانستان که وقتی
نتوانستند انتخابات را مهندسی کنند چه اتفاقاتی افتاده است  ، حکومت اسلامی عراق ، بوکوحرام ، اخوان المسلمین
، حزب الله لبنان ، حماس ، نوع جدید حکومت اسلامی در ترکیه که طی دوسال گذشته با
مردم چه رفتاری می کنند ، حکومت های اسلامی عربستان، قطر، لیبی ، یا تروریست های
چچنی و داغستانی و ... ثابت شده است هر حکومتی و گروه و هر دسته ای که دارای چنین
فلسفه و دیدگاه اسلامی باشد بدون هیچ شکی راسیست و ذاتا" دشمن انسانیت و دشمن
هر گونه فعالیت  انسانی به سود مردم است و
فعالیت های آزادیخواهانه و مردمی با ذات و هویت جمهوری اسلامی و ماموران اش که در
مکتب اسلامی تربیت شده اند قابل تحمل نیست این حکومت ها ، دستجات و گروهها دقیقا"
کپی برابر اصلی از حکومت های سرمایه داری مانند راسیست های کوکلاس کلان ها و اعضای
تی پارتی در آمریکا، نازی ها در آلمان ، پیراهن سیاه ها در اسپانیا ، فاشیست ها در
ایتالیا ،...، نئو نازیها در اکراین کنونی که با اتش زندن اتحادیه کارگری 36 کارگر
را زنده زنده سوزاندند درست مانند اسلافشان که در آلمان رایشتاگ را به آتش کشیدند
و در کوره های آدم سوزی انسانها را می سوزاندند  بر مبنای چنین تربیتی است که ماموران اداره
اطلاعات و مسئولین زندان گوهر دشت دست در دست زندانیان اصلاح طلب که هنوز بخشی از
جمهوری اسلامی هستند نقشه ای علیه زندانیان و شورای نمایندگی آنها به اجرا گذاشتند
نقشه فوق با نوشتن و امضا کردن یک طومار از طرف زندانیان اصلاح طلب با این مضمون
که "مسئولین محترم سازمان زندانها لطفا" ما را از زندانیان ضد انقلاب و امنیتی جدا کنید" این اصلاح طلبان که بدلیل دعوای جناحی
دررونی نظام جمهوری اسلامی به زندان افتاده اند خود را زندانی سیاسی می دانند بقیه
زندانیان را امنیتی قلمداد می کنند و اعتقاد دارند که خودشان حقشان نیست زندانی
شوند ولی بقیه باید زندانی شوند حتی روزنامه نگاران و نویسندگان و تمامی مسئولین
اصلاح طلبان در گفته ها و نوشته هایشان زندانیان غیر از اصلاح طلبان را زندانیان
امنیتی گفته یا می نویسند، از این بابت می توان نتیجه گرفت که اگر اصلاح طلبان حتی
قدرت مطلقه در حکومت ایران شوند باز هم زندانیان سیاسی آزاد نخواهند شد چون در
مورد زندانیان سیاسی میان اندیشه و افکار این ها با جناح اصول گرا صد در صد توافق
وجود دارد، به این دلیل است که در مبارزه میان زندانیان با ماموران همیشه اصلاح
طلبان زندانی در صف زندانبانان قرار گرفته و به شکل های تحریک کننده ، گزارش دهنده
، جاسوس و حتی سرکوب کننده به ماموران کمک کردند در مورد بند 350 اوین نیز انها به
صورت نا محسوس در صف سرکوب کنندگان قرار داشتند و در ماست مالی کردن موضوع بعد از
اتمام سرکوب نیز از ماموران به شکل های مختلف حمایت می کردند، خوانندگان این متن
می توانند از این پس برای شناختن روزنامه نگاران و نوسیندگان و سخنرانان را با این
معیار شناسایی کنند و بدانند او در کدام صف قراردارد آیا در صف مردم و ازادیخواهان
قرار دارد یا با تمامی تبلیغات و سخنان فریب کارانه اش در صف جمهوری اسلامی بوده به
یکی از جناح های جمهوری اسلامی تعلق دارد آن معیار روشن و شفاف این است
" هر کسی در سخرانی یا نوشته اش زندانیان سیاسی را به دو بخش سیاسی و بخش
دیگر را به نام زندانی امنیتی نام ببرد او در صف جمهوری اسلامی علیه مردم قرار
دارد " این معیار را هرگز فراموش نکنید.

طوماری که زندانیان سیاسی اصلاح طلب علیه زندانیان سیاسی غیر اصلاح طلب تهیه
کرده بودند به اداره اطلاعات داده شد و آنها بخش دوم نقشه خود را با انتقال سمکو
خلقتی به زندان اوین و شاهرخ زمانی به زندان قزل حصار و تنها گذاشتن خالد حردانی
اجرا کردند و در خبر ها حتما" خواندید که در یورش به بند 350 اوین با سمکو
خلقتی چگونه رفتار کردند و از اخبار انتقال شاهرخ زمانی به قزل حصار، اعتصاب غذای  او و اینکه با حمایت های جهانی و اعتراضات
میلیونی کارگران و انقلابیون داخلی و جهانی در مقابل شاهرخ زمانی شکست را
موقتا" پذیرفتند و او را دوباره به سالن 12 گوهر دشت بر گرداندند ولی همچنان
در پی ازار و اذیت او هستند ، مردم ایران طی 36 سال عمر ننگین جمهوری اسلامی
هزاران بار نقشه های این چنینی را که علیه مردم توسط نیروهای حکومت اسلامی به اجرا
گذاشته شده اند تجربه کرده و تجربه می کنند نقشه های پلید و ضد انسانی علیه مردم و
کارگران بخشی از فلسفه وجودی و ممذوج شده با ذات جمهوری اسلامی است که فقط با
نابودی این نظام ضد کارگری و ضد انسانی می توان از شر آن نقشه ها خلاص شد. )

شاهرخ زمانی وقتی به زندان قزل حصار تبعید شد با 47 روز اعتصاب غذا و اعتراضات
میلیونی کارگران جهان به حمایت از وی و تجمع کارگران سندیکای در مقابل زندان قزل
حصار و تجمع های کارگران و فعالین کارگری در سنندج و دیگر شهر ها و همچنین حمایت
های احزاب و سازمانهای انقلابی ایران و جهان و نهادهای مردمی جهان باعث عقب نشینی
مسئولین زندان شده و انها مجبور به بر گرداندن وی به سالن 12 سیاسی زندان گوهر دشت
شدند . اما کینه و نفرت نوکران میلیادرهای دزد ، هزاران میلیاردی بقدری از کارگران
و بخصوص شاهرخ زمانی است که در یک اقدام جدید عوامل اطلاعات برای جبران شکست های
خود در مقابل حمایت های قدرت مند کارگران از شاهرخ از یک زندانی متهم به فروش
اطلاعات به غرب که معتاد نیز است و به تازگی مورد لطف سربازان گمنام امام زمان
قرار گرفته و حکم حبس عبدش را به ده سال و در هر ماه 15 تا 20 روز را به مرخصی می
رود مورد استفاده قرار می دهند و با تحریک این عامل که 4 روز پیش به شاهرخ هجوم
برده و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد. فرد ضارب مورد خشم بقیه زندانیان  سیاسی قرار گرفت که با وساطت خود شاهرخ زمانی
از شدت اختلافات و درگیری جلو گیری به عمل آمد، تا اطلاعات به خواست و هدف خود از
نقشه رذیلانه اش دست نیابد همان کاری را که اطلاعات در تبریز از طریق ارازل و
اوباش نادان یک بار موفق به پرونده سازی بر پایه شهادت دروغ در زندان تبریز علیه
شاهرخ شده بود که می خواست یک بار دیگر 
نقشه فوق را ابن بار در زندان گوهر دشت تکرار کند که فعلا" با هشیاری
شاهرخ و دیگر زندانیان سیاسی موفق نشده است، از طرف دیگر ماموران اطلاعات این دزدان
گمنام امام زمانی می خواهند با ایجاد چنین درگیری ها از طریق عوامل خود ضمن ساختن
پرونده های جدید علیه زندانیان مبارز بهانه ی برای ایجاد در گیری در زندان که
بهانه ی برای هجوم سازمانیافته ماموران به زندانیان از نوع یورشی که در بند 350
زندان اوین مرتکب شدن زمینه سازی کنند، افشای چنین نقشه ها و توطئه های ماموران
نظام و سربازان گمنام امام زمان که تمامی ثروت کشور امام زمانی را دزدیده و تصرف
کردند وظیفه انقلابی یک به یک مردم و فعالین است، هر چند که ماموران برای جلوگیری
از افشا شدن عوامل حکومت امام زمانی که همگی بدون شک غارت گر و دزد هستند و مانند
خامنه ای و دیگر سران حکومت امام زمانی پول های مردم را در بانک های خارجی به نام
خود و خانواده هایشان گذاشته اند هر روز توطئه های جدیدی به اجرا می گذارند، باید
دقت کرد که افشای این توطئه ها وظیفه ضروری و اولیه تمامی نیروهای انقلابی ، کارگران
، فعالین کارگری و جوانان و مردم مبارز و ازادیخواه کل ایران است .)

دشمنان طبقه 50 میلیونی کارگران ایران بقدری ذلیل و زبون شده اند که در دفاع
از غارت گران ثروت های ملی و مقابله با انزجار 77 میلیونی مردم چاره ای جز استفاده
از این زندانیانی که تبدیل به طفیلی و متعاد و بدبخت شده اند، ندارند .

کارگران باید در دفاع از نان ، مسکن ، کار و امنیت شغلی و همچنین در دفاع از
آزادی فعالیت قانونی و حق اعتصاب و حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری به عنوان تنها
وسیله تامین ممکن شدن مطالبات فوق و همچنین جلو گیری از دستگیری ، محاکمه ، زندانی
کردن،  شکنجه روحی و جسمی و اذیت و ازار
نمایندگان خود با اتحاد و مبارزه یک پارچه دفاع کنند، همانگونه که طی 4 ماه گذشته
از شاهرخ زمانی دفاع کردند و البته این بار بیشتر ، متحدانه تر و گسترده تر از قبل
وارد میدان دفاع شوند چرا که چاره 99 در صد ستمدیدگان علیه غارتگری یک در صدی:

 فقط و فقط وحدت و تشکیلات است .

وضعیت رضا بحرانی است!- تعلل مسئولین امنیتی و قضایی در رسیدگی به وضعیت رضا شهابی

۴۵ روز از اعتصاب غذای رضا شهابی می گذرد. وی علیرغم فشار جسمی و روحی هنوز در اعتصاب غذا به سر می برد. مسئولین امنیتی آشکارا تلاش کرده اند که با وارد آوردن فشارهای عصبی به رضا شرایط را برای وی دشوارتر نمایند. در همین راستا آنان با وجودی که می دانند رضا بعد از ۴۵ روز اعتصاب غذا از نظر جسمی بسیار ضعیف تر شده است، علی رغم انتقال او به بیمارستان، او را با دستبند به تخت بسته اند که باعث تشدید فشار روحی و جسمی بر وی شده است. رضا حتی برای استفاده از دستشویی بایستی ساعتها منتظر بماند تا دژبان به اتاق او بیاید و دستبند را باز کند تا او بتواند به دستشویی برود. همچنین بستن وی با دستبند باعث شده است که وی با وجود ناراحتی گردن و کمر ساعتهای طولانی در یک وضعیت بماند که برای وی از نظر جسمی بسیار اذیت کننده است. فشار خون او بین ۹ و۱۰ در نوسان است. ادامه این شرایط ضدانسانی و توهین آمیز، و ندادن حق ملاقات به اعضای خانواده، باعث شده است که رضا اعتصاب غذای خود را ادامه بدهد که وضعیت سلامت وی را بحرانی تر خواهد کرد.
کمیته دفاع از رضا شهابی ادامه اعتصاب غذای رضا را برای وی از نظر جسمی بسیار خطرناک دانسته و مسئولیت جان رضا را کاملا بر عهده مسئولین امنیتی و قضایی می داند و خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط رضا شهابی از زندان و فراهم نمودن شرایط مناسب برای ادامه درمان وی می باشد. تا دستیابی به این مطالبات به کارزارهای حمایت از رضا شهابی ادامه دهیم.

کمیته ی دفاع از رضا شهابی - ۲۴ تیرماه ١٣٩٣

شماره تلفن سخنگوی کمیته دفاع از رضا شهابی، آقای محمود صالحی: ٠٩٣۵٧٣۵٣۴١٢

زندانی سیاسی آزاد باید گردد

Foto