۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

آرمانشهر اسلامی ملايان، آلوده ترين و پر فاحشه ترين و بی معنويت ترين شهر جهان

کجايند آن نود و نه در صد ملا های خوب و با معنويت که برای محکوم کردن وجود اينهمه کثافت و فحشا و بی معنويتی در برابر درب خانه خودشان هم که شده، دستکم يک اعلاميه خشک و خالی بيرون دهند؟! همان اوباشی که در گذشته حتا برای يک قران افزوده شدن بر بهای بليت اتوبوس شهری هم، صد ها اعلاميه و حکم و فراخوان بيرون می دادند و پای آنها را هم با شجاعت و افتخار، الاحقر الاحقر می نوشتند! 

زیر پوست شهر \" مقدس\" قم
در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود

در قم هر روز شاهد نوع جدیدی از جداسازی های جنسیتی که یادآور حکومت طالبان می باشد هستیم.نمونه ای از این جداسازی ها عبارتند از: جداسازی مراکز آموزشی دانشگاهها بانکها فروشگاهها رستوران ها واغذیه فروشیها مراکز درمانی وبیمارستانها پارکها اتوبوسها وتاکسی ها ادارات کافی نت ها و...حتی اخیرا باجه های تلفن عمومی! هم تحت لوای قانون جداسازی قرار گرفته اند.وبا متخلفین به شدت برخورد می شود... 

اما نکته جالب توجه اینکه در تمامی این مراکز جداسازی شده ظاهرا اخوندها یک استثنا بوده که می توانندآزادانه در تمامی مراکز فوق حضور داشته باشند!! نمونه این مساله به حضور وتدریس اخوندها در مراکز آموزشی دخترانه است در حالی که در این شهر هیچ استاد مردی حق تدریس در این مراکز راندارد.همچنین در مراکز درمانی وحتی تفریحی که مختص خواهران ! می باشد شاهد حضور آزادانه اخوندها هستیم بدون انکه کوچکترین مشکلی برای انها پیش بیاید . 

ظاهرا انها خود باور کرده اند: به همه زنان محرم هستند (حتی محرم تر از پزشکان مرد!) ولابد قداست روحانی دارند. با وجود همه این تعصبات وفوانین طالبانی و بدوی...امروز قم دارای بالاترین میزان فساد وفحشا در سطح کشور می باشد که البته همه انها بصورت مخفی ودر زیر پوششی از مذهب می باشد! در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود. بالاترین میزان افسردگی دختران در شهر قم دیده شده است. بالاترین آمار خودکشی دختران وزنان (به روش خوراکی)مربوط به قم است.که این امر به علت جو شدیدا بسته وسرکوب جوانان وفقدان هر گونه تفریح سرگرمی ومنع ابتدایی ترین آزادی های فردی می باشد. 

بگونه‌ ای که هرگونه صحبت یا مشاهده یک دختر وپسر باهم یا موارد اینچنینی دستگیری توسط گشت های امر به معروف ونهی از منکر( که به وفور در قم ودر همه جا حتی تاکسی و رستوران و..وجود دارند و وابسته به بسیج ودادستانی قم وحوزه علمیه هستند)...را در پی خواهد داشت دارندکه البته مجازات سنگین شلاق را نیز در پی دارد. این امر از طرف دیگر موجب شده است عقده های سرکوب شده به شکل دیگری سر باز کند بگونه ای که در این شهر هر روز به طرق مختلف دختران زیادی مورد تجاوز وحشیانه قرار می گیرند وطبعا از ترس آبرو جرات هیچگونه واکنش ویا شکایتی را ندارند.که در نهایت چاره ای جز خودکشی نمی یابند.

در قم وضعیت دختران وفشارهای مختلفی که بر آنها وارد می شود به مراتب بدتر از پسران است.متلکهایی که پسران لا ابالی (در عین حال متعصب ومذهبی !) قمی به دختران می اندازند بیشتر شبیه فحشهای رکیک است تا متلک.البته به اعتقاد قمی های سنتی مذهبی: دختری که به کوچه وخیابان بیاید حق اوست که با او اینگونه رفتار شود!همچنین برخی از دختران قمی به شدت از متلکهایی که بطور گاه وبیگاه همراه با پیشنهاد صیغه در کوچه وخیابان ازسوی اخوندها وطلبه ها ! به انها می شود عصبی و شاکی هستند اما هیچ ملجاء وپناهی برای شکایت خود ندارند.ازدواج دختران در قم کاملا سنتی وبدون هیچگونه شناخت اولیه طرفین از همدیگر صورت می گیردکه البته بسیاری از انها منجر به طلاق می گردد. 

مردان متاهل در این شهر اکثرا برای تامین عقده های قبل ازدواج به دوستی ویا صیغه کردن زنان دیگر(با الگو برداری ازروحانیون ) روی می اورند که البته واکنش مقابل روانی همسرانشان را که بصورت گرفتن دوست پسر است به دنبال دارد. دادگاههای خانواده تو سط قضاتی اداره می شودکه خود مشوق زنان جوان به جدایی از همسرانشان هستند! وبلافاصله با دریافت مشخصات انها را به مراکر خیریه ومذهبی هدایت میکنند که در پوشش فعالیتهای دینی مشغول پیدا کردن زنان صیغه ای برای روحانیون هستند!مانند مرکز خیریه حضرت زهرا در خیابان باجک و..
بالاترین میزان مراجعات ترومای ناشی از چاقو (چاقو کشی ) طبق امار وزارت بهداشت- متعلق به بیمارستان نکویی قم وضعیت و سطح فرهنگی و اجتماعی در قم در حد اسف باریست. است.بالاترین میزان نزاع های جمعی مربوط به چند محله قم است.(نیروگاه -آذر - و..)-طبق امارنیروی انتظامی-. دومین رده طلاق در کشور مربوط به قم است.

دومین جایگاه بیشترین مبتلایان به ایدز در کشورمتعلق به قم است !( یک پزشک بومی به علت انتشار این آمار باز خواست وتبعید شد!)بیشترین تعدادمعتادان به ماده خطرناک کراک مربوط به قم است.طبق یک تحقیق در قم از هر 3مرد یک نفرتریاک مصرف کرده است(که البته مصرف ان را بعنوان تفریح می دانند!) مصرف مشروبات الکلی دست ساز وخطرناک نیز از دیگر تفریحات جوانان قم است !( تنها در یک مورد توزیع ومصرف گسترده این مشروبات دست ساز که حاوی الکل صنعتی ضدیخ استن و..!!!بوده در سیزده بدر سال گذشته بیش از 40نفر فوت کردند وبیش از 400نفر به شدت اسیب دیدند که بسیاری از انها نابینا شده یا کلیه خود را از دست دادند) شاید باور کردنی نباشد که طبق آمارغیر رسمی این شهر دارای بالاترین میزان سقط جنین غیر قانونی هم می باشد بگونه ای که هر روز در گوشه وکنار این شهر ودر میان زباله ها وکنار جوی ها چند جنین سقط شده پیدا می شود! 

بی فرهنگی و لات بازی در این شهر موج می زند بگونه ای که اکثر جوانان این شهر دارای چاقو بوده وهر روز شاهد صحنه های در گیری وچاقو کشی والبته همراه با فحشهای انچنانی...هستیم.دربسیاری موارد حتی شاهد درگیری های منجربه قتل در داخل بیمارستان ها هستیم!.این ها در شرایطی است که مسئولین این شهر با اجرای یک سیستم به شدت بسته وپلیسی و جو سرکوب وخفقان باشدت تمام اخبار وآمارهای اینگونه را پنهان کرده به شدت با انتشار آنها مقابله می کنند تا کوچکترین خبری از این فجایع از این مدینه فاضله والگوی جهان اسلام! به خارج ازآن درج نکند.بگونه ای که تاکنون چند نشریه محلی به خاطر درج گوشه ای از این فجایع بسته شده اند.فقر وگرسنگی به طرز وحشتناکی دراین شهر بویژه شهرکهای حاشیه آن ونقاطی مانند شهر قائم- نیروگاه - زند آباد- چهل اختران و...دیده می شود

خانواده های بسیاری هستند که مدتهاست در گرما وسرما در چادر زندگی می کنندوتنها غذای روزانه اینان غذاهایی مانند نان با آب سیرابی - نان با خمیر ماکارونی فله ای - نان با آب نخود - و...می باشد اینها بسیاری از مواقع بایدنظاره گرمرگ فرزندان رنجور ومریض خود باشندچراکه تحت پوشش هیچ بیمه ای نیستند وخود نیز پول 1000تومان داروی انها را ندارند! فرزندان انان اغلب در کوره های آجرپزی حاشیه قم از صبح تا شب مشغول جان کندن هستند... 

همه اینها در حالیست که عده ای از روحانیون این شهرکه با استفاده از رانتهای ویژه اقتصادی واطلاعاتی ومشارکت درسهام کارخانجات بزرگ وخرید وفروش املاک ویا دریافت وجوهات شرعی مقلدانشان (که در سال بر بالغ میلیاردها تومان می گردد)...خود وفرزندانشان به ثروتهای افسانه ای رسیده اند و در بهترین نقاط این شهر مانند سالاریه و بلوار امین در ویلاهای میلیاردی با مدرنترین امکانات استخر سونا جکوزی و.. همراه با همسران متعددشان! زندگی اشرافی را می گذرانند. 

البته بسیاری از آنان علاوه بر قم در نقاط شمالی تهران مانند نیاوران وتجریش و.. نیز دارای منازل مجلل بوده ومستغلات قم تنها برای زمان حضور وهنگام رفت وآمد به این شهر است . از سوی دیگرسالانه دهها میلیارد تومان ( از درآمد نفت کشور)صرف توسعه جمکران وحرم ویا ساخت دهها حوزه علمیه بسیار شیک ومدرن می گردد. بگونه ای که همینک( وبویژه بعد از روی کار امدن دولت احمدی نژاد )در هرنقطه از قم شاهد احداث انواع واقسام حوزه های علمیه هستیم که تنها مبلغ خرید زمین انها بالغ بر میلیاردها تومان بوده است که اکثر انها محلی برای جذب وتربیت طلاب اتباع کشورهای عمدتا آفریقایی وافغانی و لبنانی وعراقی و...خواهد بود و در نهایت اینکه به قول خود قمی ها: معلوم نیست چه رازی در کار است که علیرغم صرف سالانه دهها میلیارد تومان بودجه دولتی همچنان چهره شهر قم زشت وکثیف وعقب مانده است ؟
بسیاری از افرادی که به قم می ایند بی انکه وارد شهر شوند مستقیما به جمکران می روند. در مورد جمکران که بسیاری از خود روحانیون نیز به صحت جایگاه ومنزلت ان شدیدا تردید دارن فقط به همین نکته باید بسنده کرد که جمکران همینک به یک پاتوق وقرارگاه بین المللی دختران وپسران تبدیل شده است! که می توان سه شنبه شبها وضعیت ویژه آن را مشاهده کرد... 
وبالاخره در شهری که تنها تفریح جوانانش بالا وپایین رفتن از خیابان صفاییه(تنها خیابانی در دنیا که طبق فتوای برخی مراجع قم قدم زدن در آن حرام اعلام شده است !!) ودید زدن بوتیکهای آن است که البته همراه ریسک گیر افتادن در تور بسیجیان و ناصحین است طبیعیست وقتی پای درد دل این جوانان می نشینی- که البته باپدرانشان فرسنگها متفاوتند- ولی اذعان دارند که هیچ کاری از دستشان در جهت تغییر واصلاح برنمی اید و بزرگترین آرزوی زندگی بسیاری از آنان رهایی از این شهر ورفتن به شهری مانند تهران است که به قول خودشان حداقل دیگر مانند قم :جهنم در جهنم - نیست

نویسنده: عسل مراد 

با واژه و تغيير نام که نمی توان رها گشت و خانه بازپس گرفت!

مگر جز اين است که آنکس که سند کيستی ما را نوشت، ابوالقاسم فردوسی و آنکس که يک ايران فروش و تروريست درجه يک از کار در آمد، خسرو روزبه نام داشت. کما اينکه هم اينک هم، يک تريتا ی پارسی نسب زرتشتی است که پست ترين مهره ی اين نظام انيرانی اسلامی در خارج از کشور محسوب می شود

حاصل اينکه رسم خردمندی اينک شناخت اولويت و مبارزه ی تمام عيار در راستای نجات کشورمان از چنگال خونين ملايان است نه خريد زر و زيور برای عروسی که وجود ندارد. يعنی بکار گرفتن همه توش و توان مادی ومعنوی خودمان در راه مبارزه با اين نمايندگان تاريخی تازيان و پاسداران دستاورد های تجاوزات آنان در ايران اشغالی. آنهم مبارزه ی سياسی راستين که جای آنهم در خيابان ها و برابر نهاد های بين المللی و ميادين و پارلمان ها است، نه بر روی برگهای کاغذين و سايت های اينترنتی و پشت کامپيوتر ها و ميکروفون ها و دوربين ها

ورنه با اين مثلآ "مبارزات"؟! با نفوذ اعراب، آنهم تنها با تغيير نام و واژه پردازی ـ که براستی بسيار نازل و کودکانه است ـ، ديری نخواهد گذشت که ايران از هم پاشيده خواهد شد و آنگاه، ما خواهيم ماند و چند صد واژه ی هچل هفت و هزاران هزار پانته آ و آذرميدخت و پوراندخت و آپرانيک و آرتيمس فاحشه، آنهم اتفاقآ در سرزمين های همان اعرابی که ما داعيه ی مبارزه ی با نفوذ فرهنگی آنان را هم داريم، آنهم در ميکروشيخ نشين های آنان

ما خواهيم ماند و چند ميليون رستم شيره ای و بابک ترياکی، ما و هزاران هزار آرش و کوروش و داريوش و کيکاووس کارگر ساختمانی و ماشين شوی، البته باز هم در خيابان های همان شيخ نشين های عربی که حتا هم اکنون هم پر از دکتر و مهندس های ايرانی است که در آنجا به نوکری اعراب و عملگی مشغول هستند و سرانجام ما خواهيم ماند و يک جلد شاهنامه ی پاره پوره در طاقچه ی اتاقی در غربت، همين

همچنان پرداختن به اين مسائل سطحی، به فروپاشی ايران خواهد انجاميد و آنگاه، ما خواهيم ماند و هزاران هزار پانته آ و آذرميدخت و پوراندخت و آپرانيک و آرتيمس فاحشه در سرزمين های اعراب بی فرهنگ، ما خواهيم ماند و چند ميليون آرش و کوروش و داريوش و رستم و کيکاووس عمله بنا و ماشين شوی در خيابان های شيخ نشين های عربی ... و

هم ميهن گران ارج و مهربانی برای من نامه ـ ايميل ـ ی فرستاده بودند با يک نثر کاملآ بديع و پر از واژگان نو. نگارنده در ايميلی که برای اين هم ميهن فرهيخته فرستادم، جدای از پاسخ نوشتن برای درونمايه ی آن ايميل، اين را نيز آوردم که من متنی هم در مورد خود شيوه ی نگارش و واژگانی که ايشان بکار برده اند خواهم نوشت. اين نيز افزودم از آنجا که مراد من از متنی که خواهم نوشت، تنها و به ويژه شخص ايشان نيست، اين متن را بر روی سايت خود منتشر خواهم ساخت

زيرا که اين اپيدمی (بازی کردن با پارسی و واژه پردازی های خارج از قاعده) که در اين سالها به جان زبان ما افتاده، به باور من نه درست است و نه اصلآ ضروری. البته نانوشته نماند که برخی از اين واژگان نو، بسيار هم بر دل خوش می نشيند. آنچنانکه خود من نيز نه تنها در پاره ای از نوشته های خود از آنها سود می برم، بل که گاهی حتا پا را از اينهم فراتر نهاده و جسارت به خرج داده و واژه هم می سازم. همچنانکه بسياری از واژگانی که اين هم ميهن در نامه خود آورده اند، برای من اغواگر بود

پس، رسم دادگری اين است که بنويسم گر چه خود من نيز بگونه ای جزو همين ناخوش های واژه پرداز هستم، ليکن تفاوت من با بسياری در اين است که من اين کپی برداری و واژه پردازی ها را، صرفآ از سر شوق انجام می دهم. از اينروی هم زياد در بند اين نيستم که واژگانی که بکار می برم، پارسی سره هستند يا خير. در برابر اما پاره ای خود را به آب و آتش می زنند که مثلآ از واژگان بيگانه در نوشته های خود استفاده کنند. نتيجه اين اصرار بيجا هم اين شده که حال هر کسی برای خود يک دکان واژه سازی باز کرده و با زبان پارسی هم هرچه که دل تنگش می خواهد انجام می دهد

در حاليکه گذشته از اينکه اصلآ نود و نه درصد اين واژه پردازان صلاحيت اينکار را ندارند که خود من نيز يکی از همان بی صلاحيت ها هستم، چنانچه کسانی هم در اين زمينه دارای صلاحيت باشند، باز هم اين کار، کار سودمندی نيست. چرا که اين واژه هايی که ساخته می شوند، سليقه ای هستند نه توافقی. به تبع آنهم، نمی توانند کاربردی ملی داشته باشند

به زبانی ساده تر، از آنجا که در زمان ساختن اين واژگان هيچ توافق و هماهنگی ميان فرهنگوران بعمل نمی آيد، تبعآ اين واژه ها حالت شخصی پيدا می کنند. يعنی هر کسی از واژه ای استفاده می کند که خود آنرا ساخته و خود کاربرد درست آنرا می شناسد نه همه ی مردم. به همين سبب هم در فقدان يک نهاد ويژه ملی برای اينکار، هر کسی که يک واژه ی نو می سازد، بجای خدمت به زبان پارسی، آنرا آلوده تر و درهم و برهم تر هم می سازد، ولو که آن واژه پرداز اصلآ يک انسان فرهنگور و دارای صلاحيت واژه پردازی هم که باشد

به هر روی، همانگونه که آوردم، گر چه از ديد احساس، پاره ای از اين واژگان خيلی خوشايند به نظر می رسند، ليکن از پشت پنجره ی عقل، من که اينگونه واژه پردازی ها را در اوضاع کنونی، از سوی هر هم ميهن خردمند و با دانشی هم که باشد، فقط دردسری می بينم افزوده بر بيشمار دردسر های موجودی که ما حال داريم

اشتباه نشود که نگارنده هيچ مخالفتی با اين هم ميهنان واژه پرداز ندارم، بلکه مراد من اين است که خيلی دوستانه و صميمانه بنويسم که صرف نظر از عدم صلاحيت ما در واژه پردازی، درد اصلی ما اينک اصلآ از چهار واژه ی عربی در پارسی نيست که ما سفت و سخت بدين کار های روبنايی چسبيده ايم. آنچه بايد اينک برای ما ارزش حياتی داشته باشد، نه نقش ايوان، بلکه خود خانه ای است که اصلآ از پای بست ويران است

مادام هم که اين خانه استوار نگردد و چراغی سرای آنرا روشن نسازد و سماوری در ايوان آن در حال جوشيدن نباشد، اين اسباب آذين بندی و لامپ های رنگين و پرده های خوشرنگ، تنها به درد جمع کردن در يک کارتون دربسته و نهادن آن کارتن در يک انبار زيرزمينی خواهد خورد. انباری سرد و نمور و پر از جانور که تازه آنهم اصلآ در خاک خودمان نيست. پس از چندی هم که، نم و موش و موريانه، اين اسباب را کدر و بد رنگ ساخته و جويده و پوک و نابود خواهند ساخت

گذشته از همه اينها، زبان وسيله ای برای انتقال انديشه ها و خواست های درونی انسانها به همديگر است. پس، چه زيبا و بجا است که ما برای ايجاد رابطه ای هر چه نزديک تر با همديگر که لازمه آن هم بيان هر چه روشن تر انديشه ها و انتقال هر چه ژرف تر خواست های درونی خودمان است، از ساده ترين و هم فهم ترين واژگان و جمله بندی ها و متن ها مدد گيريم

درست است که پالايش زبان پارسی از زبان تازی و هر زبان ديگری و استفاده از واژگان بومی، کاری بسيار نکو و پسنديده است، ليکن همانگونه که نوشتم، اينکار، کار فرهنگستان در يک ايران آزاد است نه کار من بابا شمل بی خانمان و شما گراميان آواره از ميهن، آنهم به شکل برنامه ريزی شده و گام به گام

يعنی ابتدا دگرگون ساختن نظام آموزشی کشور و بکارگيری واژگان نو در کتابهای درسی که اينکار منجر به راهيابی اين واژگان به نوشتار ها و گفتار های مراکز آموزشی و علمی و آکادميک بشود. هم زمان با آن، مکلف ساختن وزارت خانه ها و نهاد های دولتی به استفاده از اين واژگان در مکاتبات خود. همچنين خواستن از ارگان های غيردولتی به رعايت اين امر در تماس با نهاد های دولتی. برگرداندن تمامی تابلو ها و سرنامه ها و ميثاق نامه ها به پارسی در صورت وجود يک يا چند واژه ی غير پارسی هم معنا در آنها

از پس اين گام، بی شک فرهنگوران و نويسندگان و روزنامه نگاران ما هم از اين واژگان در نوشته های خود استفاده خواهند کرد و پای اين واژگان حتا به فرهنگ لغات هم باز خواهد شد. برايند چنين فرايندی هم، رسميت يافتن اين واژگان، تکرار آن در ادبيات و مکاتبات و در نتيجه هم، همه فهم شدن اين واژگان در جامعه خواهد بود. وقتی هم که اين واژگان شکل ملی يافته و هم فهم شدند، بخودی خود وارد نوشته ها و سخن گفتن مردم نيز خواهند شد. حتا وارد نوشته های بسيار خصوصی (نامه نگاری های دوستانه) و خاطره نويسی ها و يادداشت های شخصی افراد

يعنی درست همان کاری که در سده های هفده و هژده، بوسيله ی پروتستانتيست ها در اروپا در مورد زبان انجيلی کليسايی«لاتين يا رومی» انجام شد. در نزد خودمان هم، يعنی همان کاری که فرهنگستان ايران در روزگار پهلوی اول مبادرت بدان کرد که ثمره آن کار سترگ فرهنگی هم مثلآ همين واژگان دانش آموز و دانشجو و دبستان و دبيرستان و دانشگاه و باشگاه و زايشگاه و پيراستن و آراستن و دلبستگی و همبستگی و پيوند و شادکامی و بهروزی و نيک انجامی و کاميابی... است

واژگانی پاکيزه، زيبا و سره که اينک، هم همه ی ما ايرانيان کاربرد درست آنها را می شناسيم، هم آنها را در ادبيات خودمان می خوانيم و هم اينکه ديگر همگی هم از روی شناخت و بگونه ای دلخواه آنها را در نوشته ها و گفتار های شخصی خود بکار می بريم

نه اينکه هر کدامی از ما بويژه در اين غربت، از سرخود بنشينيم و واژه پردازی کنيم و متن هايی بنويسيم که درست به اندازه خود متن، نيازمند پرانتز باز کردن و توضيح و تفسير باشد که نتيجه آنهم همانطور که آوردم، جز الکن تر کردن همين زبان ابتر و درهم و برهم ما هم چيز ديگری نباشد

اين بيزاری از بود واژگان تازی در زبان پارسی، البته در ميان ما چيز تازه ای نيست. اين دلزدگی ملی امری است که در ايران، ريشه ای دستکم يکصد و پنجاه ساله دارد. روشن ترين رگه های اين بيزاری را هم به خوبی در ادبيات روزگار مشروطه می توان مشاهده کرد. آنچه باعث شده که آن نفرت تاريخی حال به اوج خود رسد، برايند سه دهه ايران ستيزی و خيانت ها و جنايت های بی سابقه ی اسلام پناهان تازی خوی در ميهن ما است

با نگرشی تاريخی و دادگرانه به اين مسئله، اين بيزاری هم البته کاملآ بجا و قابل درک بود و هست. زيرا که اين نفرت، ابتدايی ترين و اساسآ کمترين واکنش طبيعی يک ملت اسير و تن زخمی در زندانی چهارده سده ای و در برابر هزار و چهارصد سال تازيانه خوردن از تازی ها و آيين اهريمنی آنان است. در برابر اين سفلگان ضد ايرانی هم که گونه ای از ايستادگی فرهنگی که پروانه داده نشود که اينان بتوانند هم چيز ما را عربی و اسلامی و يا حتا معرب سازند

مراد بيشترين ايرانيان هم از پالايش زبانی، در حقيقت تنها حذف همين واژگان عربی ملايی از زبان ما است نه ديگر واژگان بيگانه. زيرا ما خانه خراب اعراب و اسير دست نمايندگان فرهنگی آنان يعنی مشايخ دستاربند شديم و هستيم نه ملت و طايفه ای ديگر. چنانچه مثلآ اگر فرانسوی ها و ميسيونر های مذهبی آنان در حق ما اينهمه بيداد و ستم کرده بودند، بدون شک امروز واژگان فرانسوی و خود آن مردم و کاردينال ها و کشيش های فرانسوی آماج اين نفرت ما بودند نه تازيان و زبان عربی و ملايان

فراچشم داشته باشيد که آنچه امروز ما بنام زبان ترکی استانبولی می شناسيم، دستکم پنج برابر زبان فارسی واژگان عربی در درون خود دارد. همچنان که صد ها واژه ی سره ی پارسی و يونانی و لاتين و حتا آلمانی و فرانسوی هم در آن زبان هفتِ بيجار وجود دارد. با اينهمه هيچ کس در آن ديار، هيچ حساسيتی به اين واژگان بيگانه در زبان ترکی امروزين نداشته و هيچ دلزدگی تاريخی هم از ملت و طايفه ی ويژه ای ندارد

چرا که آنان نه تنها از اعراب و هيچ ملتی آسيب جدی نديده اند، بلکه تا جنگ عالمگير اول، اصلآ از يکهزار و دويست و نود نه تا يکهزار و نهصد و بيست و دو ميلادی، يعنی به مدت بيش از شش سده با امپراتوری عثمانی خود هم که تنها فراز تاريخی ايشان است، بر بخش بزرگی از مدیترانه، تمامی مناطق آسیای صغیر، بخش هايی از جنوب شرقی اروپا تا قفقاز و تمامی سرزمين های عربی و اسلامی در خاورمیانه و بين النهرين نيمه کردنشين و شمال افریقا هم حکومت کرده اند. يک تا يک و نيم ميليون ارامنه را هم که با بيرحمی تمام قتل عام کرده اند

پس مشاهده می کنيد که اين بيزاری ما بيش از آنکه برخاسته از يک وجدان فرهنگی و نياز زبانی باشد، جوشيده از يک سينه ی مجروح و دلی سوزان و يک غرور لگدمال شده و روانی خسته و تنی سياه گشته از ضربات تازيانه های يک قوم بی فرهنگ و متجاوز و خونريز است. از اينروی هم اين پالايش، يک نياز بی چون و چرای ملی و تاريخی است که بايد هم روزی در ايران با نيرومندی پی گيری شده و به انجام رسد

ليکن با تمامی اينها که آورم، دستکم خود من در چنين موقعيت بسيار سرنوشت ساز تاريخی، به اين گونه چيز ها هيچ بهايی نمی دهم. حتا با اينکه خود نيز يک نام عربی ـ حسين ـ را از مدارک شناسايی ـ پاسپورت و شناسنامه ی سوئدی ـ خود بگونه ی رسمی حذف کرده ام. زيرا با اين همه درد و مشکلی که ما اينک با آن دست بگريبان هستيم، اينگونه کار ها را، واکنش هايی احساسی و سطحی و زودگذر پنداشته و اصولآ هم از اولويت های کار مبارزاتی خود نمی انگارم

از ديد من، درد جگرسوز ما اکنون بسی جانکاه تر و کشنده تر از آن است که بتوان آنرا با نوشتن «حليم» تازی با هه ی دو چشم و «مرتضی» را به شکل «مرتزا» نوشتن مداوا کرده و يا حتا با دگرگون ساختن نام خود از غلامعلی و ام البنين و اصغر به آرش و ماندانا و بابک بدان مرحمی نهاد. ما، چه در گذشته و چه حتا امروز هم بسياری اصغر و اکبر و رعنا و ثريا و رضا در ميان خود داشتيم و داريم که هزاران بار خردمند تر و ميهن دوست تر از کسانی بودند و هستند که نام هاشان گيو و گودرز و سودابه و تهمينه و ماندانا و سيروس و کامران بود و هست

مگر جز اين است که آنکس که سند کيستی ما را نوشت، ابوالقاسم فردوسی و آنکس که يک ايران فروش و تروريست درجه يک از کار در آمد، خسرو روزبه نام داشت. کما اينکه هم اينک هم، يک تريتا ی پارسی نسب زرتشتی است که پست ترين مهره ی اين نظام انيرانی اسلامی در خارج از کشور محسوب می شود

حاصل اينکه رسم خردمندی اينک شناخت اولويت و مبارزه ی تمام عيار در راستای نجات کشورمان از چنگال خونين ملايان است نه خريد زر و زيور برای عروسی که وجود ندارد. يعنی بکار گرفتن همه توش و توان مادی ومعنوی خودمان در راه مبارزه با اين نمايندگان تاريخی تازيان و پاسداران دستاورد های تجاوزات آنان در ايران اشغالی. آنهم مبارزه ی سياسی راستين که جای آنهم در خيابان ها و برابر نهاد های بين المللی و ميادين و پارلمان ها است، نه بر روی برگهای کاغذين و سايت های اينترنتی و پشت کامپيوتر ها و ميکروفون ها و دوربين ها

ورنه با اين مثلآ "مبارزات"؟! با نفوذ اعراب، آنهم تنها با تغيير نام و واژه پردازی ـ که براستی بسيار نازل و کودکانه است ـ، ديری نخواهد گذشت که ايران از هم پاشيده خواهد شد و آنگاه، ما خواهيم ماند و چند صد واژه ی هچل هفت و هزاران هزار پانته آ و آذرميدخت و پوراندخت و آپرانيک و آرتيمس فاحشه، آنهم اتفاقآ در سرزمين های همان اعرابی که ما داعيه ی مبارزه ی با نفوذ فرهنگی آنان را هم داريم، آنهم در ميکروشيخ نشين های آنان

ما خواهيم ماند و چند ميليون رستم شيره ای و بابک ترياکی، ما و هزاران هزار آرش و کوروش و داريوش و کيکاووس کارگر ساختمانی و ماشين شوی، البته باز هم در خيابان های همان شيخ نشين های عربی که حتا هم اکنون هم پر از دکتر و مهندس های ايرانی است که در آنجا به نوکری اعراب و عملگی مشغول هستند و سرانجام ما خواهيم ماند و يک جلد شاهنامه ی پاره پوره در طاقچه ی اتاقی درغربت، همين.

نویسنده: عسل مراد 

هيچ انقلاب ايدئولوژيکی نمی تواند رژيمی بهتر از جمهوری اسلامی و رژيمهای کوبا و کره شمالی را به ارمغان آورد؟

جمهوری اسلامی محصول ازدواج کمونيسم با اسلام است و بدين سبب هم، به تنهايی تمامی پلشتی های هر دوی اين ايدئولوژی های ماليخوليايی را در خود جمع دارد.... اين نظام تنها نظامی است که با در آميختن افکار کمونيستی با بربريسم اسلام ـ سنت های پيشاتمدنی هامورابی و آيين اوليه ی يهود ـ ملغمه ای ساخته که همه ی بشريت را گيج و مات کرده ... و

نيرومند ترين بند اتصال کمونيسم و اسلام ايسم «ضديت با جهان آزاد» بويژه آمريکا است که سمبل تمامی آن ارزش هايی است که اين هر دو ايدئولوژی «مطلق باور»، دشمنی ريشه ای و آشتی ناپذيری با آن دارند. يعنی دموکراسی، انتخابات، رقابت، گردش آزاد سرمايه و اصالت فرد در جامعه ... و

کمونيسم آنچنان باعث پسماندگی ملت ها گشت که حتا امروز هم در تمامی بازار های غربی يک بيل و کلنگ ساخت روسيه، يا يک بسته سنجاق قفلی ساخت بلغارستان و يا يک دست کارد و چنگال استيل ساخت اسلواکی نمی توان يافت... و

دانستيم که پديده ای بنام انقلاب، بخودی خود، نه ويرانگر و نه سازنده، بلکه تنها يک وسيله است. يعنی گونه ای ابزار که چنانچه از آن درست و بجا استفاده شود، بسيار سود رسان خواهد بود و اگر هم از آن نابجا و بد استفاده شود، بدون شک بسيار ويرانگر و آسيب رسان. برای نشان دادن درستی اين ادعا هم يک نمونه از انقلاب های بسيار سازنده را آورديم و يک نمونه هم از ويرانگر ترين های آنرا که هر دو هم بومی و يا ايرانی بودند، يعنی انقلاب ملی مشروطه و انقلاب ضدملی و بدفرجام اسلامی را

و حال اين بحث را با توضيح اين مسئله پی می گيريم که انقلاب يک فرايند بزرگ برای دگرگون ساختن نظم سياسی موجود است که هر ملتی در هر مقطعی از تاريخ خود، بسته به ميزان آگاهی و هُشياری خود آنرا آغاز کرده و به انجام می رساند، همچنين با هنجار های اجتماعی و شيوه های بومی که دارد. ولو که آن انقلاب، حتا يک انقلاب ايدئولوژيک هم که باشد. و ولو که ما حتا اين فرضيه ی شکست خورده ی کمونيست ها و اسلاميست ها را هم بپذيريم که مثلآ ايدئولوژی های ايشان، بدون مرز و برای نجات «پرولتار» يا «مستضعفان» جهان است

چه که حتا در اين فرض محال هم، برخلاف تصور اين «بهشت باوران» که هر دو دسته هم از سر مطلق انديشی، بجای راندن ارابه های بهشت در واقع قطار سريع السير جهنم را رانندگی می کنند، اساسآ مشکلات و سطح فرهنگ و توانمندی و از همه ی اينها مهمتر، دولت همه ی ملت ها که کاملآ شبيه به هم نيستند که انقلاب های ايشان هم کاملآ شبيه به هم باشد

نقش دولت را در اين ميان بدين خاطر برجسته کردم زيرا انقلاب نوعی نزاع است که بسان هر نزاع ديگری دو سوی دارد که تنها يک سوی آن ملت است. سوی ديگر اين نزاع، دولت است که ميزان قدرت سرکوب و چگونگی برخورد اش با انقلابيون هم در سرنوشت اين نزاع نقش تعيين کننده ای دارد. به همين علت هم دستکم در اجرايی کردن انقلاب، اصلآ اگر حتا چند ملت خود بخواهند که انقلاب هايی کاملآ شبيه به هم داشته باشند، باز هم اينکار ناشدنی است. زيرا هر ملتی دولتی دارد با نيرو و روشی ويژه ی همان دولت

به ديگر سخن، درست است که اختيار زمان آغاز يک نزاع ـ انقلاب ـ در دست ما است، ليکن ديگر اختيار پايان آن نزاع هم در دست ما نيست. همچنانکه روند و ميزان تلفات آن منازعه هم خارج از کنترل ما است. چرا که طرف دعوای ما «حکومت» که بازيچه ی دست ما نيست که هر زمان که ما دلمان خواست، با ما بجنگد و هر زمان هم که ما نخواستيم، او هم آنرا تمام کند. اصولآ هم با فراچشم داشت همين تفاوت ها بود که نوشتم اين داوری بقول امروزی ها "فله ای" در مورد انقلاب ها، هيچ پايه و اساس درستی ندارد و بر هيچ منطقی هم استوار نيست

پس، چگونگی«روند انقلاب» بنابر دلايلی که برشمردم در دست ما نيست. اما بايد اين نکته را دانست که اين امر چندان اهميتی در سرنوشت يک انقلاب ندارد. چرا که اين امر ـ پروسه ی ويران کردن نظم موجود ـ، نه هدف، بلکه تنها هموار ساختن گذرگاهی در مسير انقلاب است. يعنی يک تلاش جمعی برای از راه برداشتن يک مانع ـ رژيم حاکم ـ برای رسيدن به آن آرمان هايی که «هدف های انقلاب» محسوب می شوند

اتفاقآ هم يکی از کج فهمی ها و انحراف های خانمانسوز در مسير پاره ای از انقلاب ها، در همينجا است. در اين که انقلابيون تنها به همين امر اهميت داده و برداشتن رژيم موجود را از ابتدا برتر از هدفهای انقلاب می نشانند. بدانسان که پنداری «ويران کردن نظم موجود»، درست به معنای همان «دستيابی به آزادی و نيکبختی» باشد

روشن ترين و پيش چشم ترين نمونه ی اين کج فهمی و انحراف خانمان بربادده در انقلاب هم همين مورد انقلاب اسلامی است. فتنه ی شومی که اصلی ترين هدف آن،«رفتن شاه» بود. بی اينکه کسی اندک دغدغه ای هم برای فردای رفتن او به دل راه دهد. با اين پندار سفيهانه که مثلآ:«هرکس ديگری که بيايد، بهتر از او خواهد بود»! اصولآ هم همين «هدف قرار دادن تغيير يک شخص»، خود روشن ترين دليل نابخردانه بودن آن فتنه بود، در اينکه«شاه» برود و يک کس ديگر بيايد. چرا ؟ زيرا«هرکسی ديگری» که بجای او بيايد، بهتر از وی خواهد بود! و

اين انقلاب را يک بار ديگر مثال زدم که نشان دهم، اصولآ هم سرنوشت و فرجام انقلاب را همين «کيفيت اهداف انقلاب» تعيين می کند. همچنين«ميزان پايبندی به آن اهداف» از سوی انقلابيون در طول انقلاب. به ديگر بيان، همين بقول فريدون آدميت "فکر انقلاب" و وفادار ماندن به آن «فکر» است که تعيين می کند چگونه رژيمی از انقلاب زاده شود

يعنی اگر«فکر انقلاب» مثبت و انقلابيون هم وفادار بدان فکر بمانند، رژيم برآمده از انقلاب هم دموکراتيک خواهد بود، و چنانچه فکر انقلاب نادرست بوده و يا انقلابيون در طول انقلاب پای از چهارچوب آن فکر بيرون نهند، بی ترديد آن انقلاب هيولای ويرانگری به دنيا خواهد آورد که دير يا زود، خود انقلابيون ـ فرزندان انقلاب ـ را هم خواهد خورد

درست از همينجا هم به بحث ديگر انقلاب های و يرانگر و فرزندخواره می توان پل زد که معمولآ هم همين دسته از «فتنه ها» مبنای داوری در مورد انقلاب ها قرار گرفته و منتج به اين نتيجه گيری غلط شده است که گويا همه ی انقلاب ها ويرانگر هستند. بی توجه به اين حقيقت که اصولآ آن انقلاب ها اصلآ از روز نخست انديشه هايی رئاليستيک يا «راستی گرايانه» و هدف هايی دموکراتيک نداشتند که به سازندگی و سعادت و نيکبختی هم بيانجامند

من در اينجا بدين سبب وارد بحث رئاليسم«راستی گرايی» می شوم زيرا که از ديد من هر خيزش و جنبش و انقلابی که به بيراه رفته و به فقر و مسکنت و کشتار انجاميده، بزرگترين دليل آن همين فقدان«راستی گرايی» در نزد تئوری پردازان و راهبران آن حرکت ها و انقلاب ها بوده است. به ويژه در «مطلق نگری» آنها به مسئله ی «عدالت» که من اين عدالت را، هم دليل همه انقلاب ها آوردم و هم بعنوان هدف همه ی انقلاب ها

بدين سان، هر حرکت و انقلاب ديگری هم که تئوريسين های آن از روز نخست ندانند و نپذيرند که عدالت هم بسان هر پديده ی ديگری در جهان، يک امر نسبی است نه مطلق، انقلاب آنان هم بسان ديگر انقلاب های خونبار، ويرانگر و خونريز و فرزندخواره خواهد شد. تمامی تجربيات پرهزينه ی تاريخی هم شواهد مستندی بر درستی اين ادعا هستند

اوراق خونبار تاريخ به خوبی نشان می دهد که هر شخصيت و گروهی در هر مقطعی از تاريخ که وعده داده ملتی را با تکيه بر«اهرم سست عدالت مطلق»، به بهشت راهبر شود، آن ملت را بسوی جهنم سوزانی برده است که در آنجا فقط «عدالت در تقسيم بی عدالتی»، «عدالت در تقسيم فقر» و «عدالت در تقسيم ظلم و جنايت» وجود داشته

روشن ترين نمونه های اين «مطلق انگاری عدالت» هم درونمايه ی اصلی ايدئولوژی های گوناگون و بويژه کمونيسم است. يعنی ماركسيسم و لنينيسم و استالينيسم و تروتسكيسم و مائوئيسم و توهمات ويرانگر ديگری از اين دست. مصاديق روشن آنها هم که رژيم های کمونيستی بودند و هستند که جز جنايت و نکبت و فقز، هيچ دستاورد ديگری به ارمغان نياوردند

همان انديشه ها، و يا بهتر است که گفته شود توهمات خطرناکی که تاکنون هم بيش از يکصد و پنجاه ميليون قربانی از بشريت گرفته و چند صد ميليون انسان را هم دچار فقر و فحشا و عقبماندگی کرده اند. بگونه ای که تنها در کشوری کوچک هفت و نيم ميليونی چون کامبوج، بيش از دو ميليون انسان قربانی يکی از اين توهمات جهنمی، يعنی مائوئيسم شدند

و اين رقم يعنی جمعيتی نزديک به سی در صد از کل جمعيت آن کشور. آنهم تنها در چهار سالی که پول پوت روانپريش و خمر های سرخ او بر اين کشور مسلط بودند. شمار قربانيان جنايت های سبعانه و هولناک خود مائو و استالين هم که از رقم چند ده ميليون فراتر می رود. جبران پسماندگی ها و زدودن نشانه های آن فقر و مسکنتی هم که آن ديوانگان از خود بيادگار نهادند، هنوز چند ده سال ديگر هم زمان می برد. آنهم آيا بشود يا نشود

زيرا کشور های آزاد و غنی جهان که درجا نمی زنند تا کشور های عقبمانده به آنها برسند و با ايشان همگام شوند. اگر اين کشور های فقير تازه رها شد از زندان کمونيسم نيم گام بردارند، کشور های آزاد، در اين مدت دوگام برخواهند داشت. سبب سرعت پيشرفت آنان هم برخورداری آنها از دانشی برتر، صنعتی پيشرفته تر، زيرساخت هايی محکم تر و اقتصادی غنی تر و پويا تر است

حکومت کمونيستی، روسيه و کشور های تحت سلطه ی آنرا آنچنان ذليل و عقبمانده ساخت که حتا دو دهه پس از سقوط رژيمهای کمونيستی در اين کشور ها هم، همچنان هيچکدامی از آنها توان رقابت با کشور های آزاد جهان را ندارند، در هيچ زمينه ای. از دانش فنی و صنعت و اقتصاد گرفته حتا تا فرهنگ، بويژه در بخش علوم انسانی. بسان خود روسيه، اوکراين، بلاروس، مولداوی، آلبانی، بلغارستان، رومانی، اسلواکی و حتا لهستان و بخش شرقی آلمان متحد شده ی کنونی

برای مثال، حتا امروز هم در تمامی بازار های غربی يک بيل و کلنگ ساخت روسيه، يا يک بسته سنجاق قفلی ساخت بلغارستان و يا يک دست کارد و چنگال استيل ساخت اسلواکی نمی توان يافت. چه رسد به اتومبيل و يخچال و تلويزيون و ساعت و راديو که تازه اين قبيل کالا ها هم از ساده ترين و پيش پا افتاده ترين محصولات صنعتی در غرب بشمار می روند. اين در حالی است که بازار های غربی حتا از کالا های ساخت کشور هايی چون ترکيه و هند و مالزی و اندونزی و مينی کشور هايی چون سنگاپور و تايوان هم انباشته است

چرا که کمونيسم اين کشور ها را آن آندازه نابود کرد که هنوز هم هيچکدامی از آنها توان رقابت حتا با کشور های در حال رشد جهان را هم ندارند. آنچه هم که به بخش فرهنگ و تحقيقات و فناوری مربوط می شود، اوضاع آن کشور ها همين گونه است. يعنی هنوز هم در مراکز مهم علمی و فرهنگی جهان، کمتر دانشمند و متخصصانی را می توان يافت که اهل کشور های سابقآ کمونيستی باشند. اين در حالی است که در بخش خدمات، نود درصد از کارگرانی که پست ترين و ارزان ترين کار ها را در غرب انجام می دهند، اهالی کشور های بلوک شرق ـ کمونيستی ـ پيشين هستند

به هر روی، با شکست کمونيسم در واپسين دهه از هزاره ی دوم، به نظر می رسيد که در هزاره سوم، بشريت ديگر از چنگال خونين چنين توهمات جنون آميز و ضدبشری برای هميشه رها شده باشد، ليکن هنوز ديوار برلين فرو نريخته، اتحاد شوروی از هم نپاشيده و دربهای آن زندان چند صد ميليونی گشوده نشده بود که يک توهم ضدبشری ديگر سر بر آورد

توهمی بنام«ايدئولوژی اسلامی» که فصل خونبار ديگری از تاريخ جهان را گشود و اکنون هم که سه دهه است امنيت و آرامش و آسايش را از بشريت سلب کرده. شاخه های مختلف اين توهم اهريمنی هم همانگونه که خود می دانيد، خمينيسم و طالبانيسم و ملاعمريسم و حماس ايسم... است که همگی هم مورد حمايت آن بخش باقی مانده از آن توهم پيشين، يعنی کمونيسم جهانی هستند

نيرومند ترين «بند اتصال کمونيسم و اسلام ايسم» هم «ضديت با جهان آزاد» بويژه آمريکا است که سمبل تمامی آن ارزش هايی است که اين هر دو ايدئولوژی «مطلق باور»، دشمنی ريشه ای و آشتی ناپذيری با آن دارند. يعنی دموکراسی، انتخابات، رقابت، گردش آزاد سرمايه و اصالت فرد در جامعه. بزرگترين قربانی اين توهم جديد هم که شوربختانه ما ملت نگونبخت ايران هستيم

افزون بر ما البته مردمان کوبا و کره ی شمالی هم همچنان در اسارت کمونيسم باقی مانده اند که اوضاع آنان هم بيش و کم به ما شباهت دارد. بويژه مردم کره شمالی که جدای از محروم بودن از بديهی ترين حقوق انسانی خود، در زمينه ی اقتصادی هم کارشان بجايی کشيده که بيشترين ايشان از فرط گرسنگی، ديگر به خوردن علف روی آورده اند

حکومت کمونيستی کوبا هم گر چه بسان جمهوری اسلامی پاسدار بربريت و ارزشهای دوران غارنشينی نيست، ليکن دشمنی اش با غرب، دموکراسی، اصالت فرد و حق انتخاب او، آن اندازه هست که اجازه ندهد که مردم آن کشور حتا بتوانند که از ساده ترين و پيش پا افتاده ترين وسيله ی ارتباطی هم استفاده کنند. با اينکه حکومت رائول کاسترو همين چهار ماه پيش به پاره ای از شهروندان آن کشور اجازه داده که تلفن موبايل داشته باشند، ليکن ارتباطات همين چند درصد از مردم با يکديگر هم شديدآ زير کنترل ماموران حکومتی است

ناگفته روشن است که هر دوـ ی اين دولت های ضد آزادی هم از نزديک ترين و وفادارترين دوستان جمهوری اسلامی هستند که البته اين امر هم امری کاملآ طبيعی است. زيرا همانگونه که من بار ها نوشته ام، تمامی نظام های «مطلق باور» و «ايدئولوژيک»، علی رغم تفاوتهای ظاهری در «باور»، بلحاظ گوهری، همگی از يک ايل، يک تبار و از يک گروه خونی هستند

برايند بحث

حاصل اينکه از ديد من، انقلاب تنها گزينه ای است که ما برای خلاصی از چنگال خونين جمهوری اسلامی داريم. اما يک انقلاب آزاد از اين ايدئولوژی های مطلق گرا که اصلآ خود جمهوری اسلامی تبلور عينی يک حکومت ناب ايدئولوژيک است. چرا که اين رژيم، محصول ازدواج کمونيسم با اسلام است و نشان از دو کس دارد اين نيک پی. بدين سبب هم به تنهايی تمامی پلشتی های هر دوی اين ايدئولوژی های ماليخوليايی را در خود جمع دارد

گزينه انقلاب «آزادی بخش» را هم خود اين رژيم پيش روی ما نهاده. چه که جمهوری اسلامی، خود به هزار زبان و اشارت گفته و می گويد که نه کوچکترين استعدادی برای اصلاح شدن دارد و نه از راه ديگری جز انجام يک انقلاب بنيان کن می توان آنرا از سر راه برداشت. اين امر هم هيچ تازگی ندارد. چه که رژيم روضه خوان ها اصلآ از جنس زمان و بشريت امروز نبود که بتواند در ميان دولتهای ديگر جايگاه خود را بيابد. حتا بعنوان يک نظام کلاسيک فاشيستی

رژيم جمهوری اسلامی، تشکيل شده از عناصر عجيب و غريبی است که تاکنون که هيچ پژوهشگر و جامعه شناسی نتوانسته آنرا به درستی بشناسد. اين نظام تنها نظامی است که با در آميختن افکار کمونيستی با بربريسم اسلام ـ سنت های پيشاتمدنی هامورابی و آيين اوليه ی يهود ـ ملغمه ای ساخته که همه ی بشريت را گيج و مات کرده است. بدين سبب هم نه جهانيان زبان آنرا فهميده و راه کنار آمدن با آنرا می شناسند و نه حتا خود ما ملت ايران

به همين خاطر يا ما و کل بشريت بايد تسليم اين هيولا گشته و نابود شويم يا بايد آنرا با قدرت يک انقلاب توفنده از ميان بريم. راه سومی هم وجود ندارد. آن دسته از دولتهای سودجو و يا خوشخيال هم که هنوز اين راستی را نشناخته و همچنان اميد دارند که سرانجام با اين رژيم بگونه ای به تفاهم رسند، بزودی درخواهند يافت که اميد بستن به اين نظم اهريمنی عبث و زندگی مسالمت آميز با اين جانوران درنده هفتاد و هفت سر، امری محال است

نگارنده ترديد ندارم که اينک حتا بيشترين کم آگاه ترين و محافظه کار ترين مردم ما هم در درون و برون همينگونه می انديشند و به همين نتيجه رسيده اند. آنچه هم که اينک در حال انجام آن هستند، پيش بردن يک انقلاب تمام عيار است، ولو که بخشی از ايشان اصلآ خود اين حقيقت را ندانسته و يا از ترس آن فتنه ی اهريمنی«انقلاب اسلامی»، اين پروسه را انقلاب ننامند

حتا تئوری و هدف اين انقلاب هم از ديد من برای بيشترين مردم ما کاملآ روشن است. آنانکه اين موضوع را هنوز درک نکرده اند به باور من اتفاقآ تئوری پردازان هستند. همان ها که چرايی انقلاب و لزوم آزادی، حقوق بشر و سکولاريسم در يک جامعه را فقط در کتابها خوانده و شناخته اند، نه مردمی که سه دهه است که در پروسه ی عمل، ظلم و بيداد و اختلاط دين و حکومت و ماهيت دستاربندان را با پوست و گوشت و استخوان خويش لمس کرده، به تبع آنهم ديگر خود بهتر و بيشتر از هر تئوريسينی می دانند که چه خوب است و چه بد، و چه بايد بشود و چه نشود

بدين سبب هم هست که بخشی از اين "زياد کتاب خوان ها" هنوز هم اين حقيقت را درک نکرده اند که چرک و نجاست را نمی توان به سيم و زر تبديل نمود و همچنان از اصلاحات تدريجی سخن می گويند، بخش ديگر هم از ترس، اين انقلاب را به رسميت نمی شناسند. ترس از اينکه مبادا نتيجه ی اين انقلاب هم بسان آن فتنه ی کور بهمن پنجاه و هفت گردد. البته پاره ای هم که دانسته در صدد نگهداری از اين انقلاب ويرانگر هستند. چه که اين رژيم ناموس فروش و متجاوز، تنها دستاورد درخشان مبارزات بسيار روشنفکرانه ی ايشان است! و

بنابر اين، قطار انقلاب ديرسالی است که براه افتاده و همانگونه هم که آوردم، سرنوشت و چگونه بودن نتيجه ی انقلاب را هم تنها انسانهايی رقم می زنند که انقلاب می کنند، نه اينکه خود انقلاب فی نفسه سازنده يا ويرانگر باشد. حال اين بر ما است که يا از اين انقلاب پدافند کرده و با قلم و زبان خويش با روشنگری در مورد پيچ های سختی که ممکن است باعث انحراف و يا واژگونی انقلاب گردند، در خدمت مردم خويش و انقلاب آنان باشيم، يا همچنان مشغول طرح اين مباحث پوچ و بی اساس

بويژه طرح و تبليغ اين که «انقلاب ويرانگر است» يا «مردم ما ديگر انقلاب نمی خواهند»... يعنی پيش فرض ها و انگار هايی که نگارنده که در حد توان خود کوشش کردم که نشان هم مبتنی بر هيچ استدلال منطقی و جامعه شناختی نيستند. به تبع آنهم اين «يکسان انگاری» انقلاب ها و «داوری فله ای» در مورد اين پديده، کاملآ ناشی از کم آگاهی و يا فريبکاری کسانی است که چنين بحث های مبتذل و انحرافی را به ميان می اندازند

سخن پايانی

در پايان اين نوشته می خواهم بار ديگر هم بر روی اين نکته ی اساسی تأکيد کنم که آن مردمی شاهد پيروزی را در آغوش کشيده و به سعادت و کامرانی خواهند رسيد که «راستی گرايی» پيشه کرده و «مطلق انديشی» را در جوی آب اندازند که اين مطلق انگاشتن پديده ها، تنها يک توهم و سراب و خودفريبی است، بويژه در مورد انقلاب. بدين سبب هم هر طرح و جنبش و قيام و انقلابی هم که هدف آن رسيدن به يک جامعه ی مطلقآ برابر و آزاد و آباد باشد، بدون هيچ ترديدی، از همان پيش از شروع محکوم به شکست و ناکامی است

از اينروی نگارنده به سهم خود از هم اکنون فاش می نويسم که گر چه هميشه به يک انقلاب ـ ملی ميهنی ـ برای برکندن ريشه جمهوری اسلامی باور داشته و دارم، چون چاره ی ديگری نيست، ليکن هرگز به کسی نويد نداده و نمی دهم که ما با يک انقلاب يکباره به تمامی خواست های خود دست يابيم. هر کسی هم که ادعايی جز اين داشته باشد، شوربختانه يا نادان است و يا فريبکار

پس تمامی اين شعار ها و وعده ها که اگر جمهوری اسلامی نباشد ما به برابری مطلق خواهيم رسيد، اگر اين رژيم سقوط کند، همه چيز ما هم فورآ بسامان خواهد شد، يا اگر ما يک انقلاب سوسياليستی داشته و سرمايه داران را از ايران بيرون کنيم، ايران بهشت عدالت و رفاه خواهد شد... همه و همه از جانب هر کس و گروهی که باشد، نسنجيده و بی اساس است. حتا اينهم که کسی ادعا کند که ما پس از سقوط رژيم اسلامی ديگر زندانی نخواهيم داشت هم، در زمره ی همان سخنان کاملآ ناآگاهانه و يا فريبکارانه است

چرا که جدای از اينکه همانگونه که آوردم، نفس «مطلق انگاری» هميشه فاجعه ببار می آورد، جامعه ای که سی سال مشتی بی فرهنگ، باجخور، دزد و چاقوکش و متجاوز بر آن حکم رانده اند، کجا خواهد توانست حتا در پنج و دهسال هم کاملآ بسامان شود. اين اوباش مسلط بر ايران در اين سه دهه آن اندازه دروغ گفته، رشوه ستانده، نفرت پراکنده، کشتار مخالفان سياسی و پيروان دگر مذاهب را تبليغ و ترويج کرده اند که ديگر اين وحشی گری ها دستکم در نزد بخشی از مردم جامعه ی ما نهادينه شده است

ايرانی که از دست اين جانيان متجاوز و بی فرهنگ آزاد شود، نيازمند سالها کار فرهنگی خواهد بود تا دوباره به جامعه ای انسانی و مداراگر و مدنی تبديل گردد. از اينروی هم حتا پس از وجود نحس اين رژيم هم، ما زمان درازی از پی آمد های ويرانگری های آن در امان نخواهيم ماند. معنای روشن اين سخن اين است که ما حتا پس از سقوط رژيم جمهوری اسلامی هم تا مدت ها شاهد نا امنی اجتماعی و نابسامانی اقتصادی و بزهکاری و جنايت خواهيم بود

بدين خاطر هم بود که نوشتم حتا اين سخن هم که گويا ما ديگر زندان و زندانی نخواهيم داشت هم، حرف بسيار پوچی است، دستکم برای چند دهسال. چه که گذشته از قزبانيان بی فرهنگی اين رژيم، اصلآ با خود پايوران آن چه بايد کرد؟! مگر چاره ای جز اين وجود خواهد داشت که ما اين وحوش را در قفس انداخته و جامعه را از شر آنان مصون نگاه داريم! و

و واپسين جملات اينکه، نگارنده اينهمه آوردم که در مورد انقلابی که اينک در جريان است، در اندازه بضاعت بسيار اندک خود از آگاهی ها و به سهم خويش، هشدار هايی داده باشم. با اين اميد که اين انقلاب ديگر از مسير درست خود منحرف نگردد و ما هم سرانجام بتوانيم يک جامعه ی انسانی داشته باشيم

چرا که ما ملت ايران، براستی بيش از بسياری از ديگر ملتها که امروز از نعمت دموکراسی برخوردارند، استحقاق برخورداری از چنين جامعه ای را داراست. هم به دليل پشتوانه ی بی انتهای فرهنگی که داريم، هم به سبب اينهمه خونی که در پای درخت آزادی ريخته ايم و هم از اينروی که چو نيک بنگريم، انبان ذهن تاريخی ما پر است از تجربيات بسيار بسيار گرانبها. تجربياتی که بيشتر هم محصول کژروی های خودمان .
نویسنده: عسل مراد 

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

مرگ ابوالفضل رجبی، نتیجه عدم نظارت بر بازداشتگاه‌هاست

خبرگزاری هرانا - دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، با انتشار اطلاعیه ای مطبوعاتی، مرگ ابوالفضل رجبی، جوان ۲۰ ساله در کلانتری میانه را، مشکوک خواند و ضمن اشاره به مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه نیروی انتظامی رباط کریم، مرگ امیر جوادی فر، محسن روح الامینی، محمد کامرانی در بازداشتگاه کهریزک، و مرگ زهرا بنی یعقوب، به عنوان موارد مشابه، علت اصلی چنین فجایعی را عدم نظارت بر بازداشتگاه‌ها، مصونیت قضایی متخلفین از طریق عدم قاطعیت دستگاه قضایی در بر خورد با ایشان و فرسایشی کردن روند پیگیری مرگ در بازداشتگاه ها عنوان کرد.

گفتنی ست که دادستان میانه به تازگی و در گفتگوی عجولانه با روزنامه بهار هر گونه بدرفتاری و شکنجه این زندانی را تکذیب و علت مرگ وی را خودکشی به وسیله بند "شلوار کُردی" اعلام کرده بود.

متن کامل این بیانیه که در وب سایت رسمی آن منتشر شده است به شرح زیر است:

اطلاعیه مطبوعاتی/

ابوالفضل رجبی، جوان ۲۰ ساله اهل میانه که در دهم مرداد ماه سال جاری توسط ماموران "کلانتری ۱۳ میانه" به اتهام سرقت چند دستگاه موتور سیکلت بازداشت شده بود پس از سه روز بازداشت در محل کلانتری به طرز مشکوکی جان باخته است.

دادستان میانه در گفتگوی عجولانه با روزنامه بهار هر گونه بدرفتاری و شکنجه این زندانی را تکذیب و علت مرگ وی را خودکشی به وسیله بند "شلوار کُردی" اعلام کرده و انگیزه خودکشی متهم را بالا بودن تعداد موتورهای سرقت شده ذکر کرده است.

علیرضا دقیقی، وکیل خانواده رجبی به روزنامه بهار گفت: "متهم باید ۲۴ ساعت در بازداشتگاه کلانتری نگه داشته و بعد به زندان برده می‌شد و اگر کلانتری مجددا به حضورش نیاز پیدا می کرد می بایست با اجازه قاضی زندان او را دوباره به کلانتری برمی‌گرداندند، در حالی که این اتفاق نیفتاده است."

وی در ادامه خاطر نشان کرده است موکلش فرد سالمی بوده و سابقه بیماری‌های روانی یا خودکشی و هیچ گونه سابقه‌ای در آسیب رساندن به خود را نداشته است.

پدر وی در خصوص آخرین ملاقات با فرزندش می گوید: "من شنبه او را دیدم سالم بود، مشکلی نداشت. یکشنبه که به کلانتری رفتم به من گفتند که او خودش را کشته است."

ابوالفضل رجبی در حالی ۷۲ ساعت در بازداشتگاه "کلانتری ۱۳ میانه" نگهداری شده است که برابر با مقرراتی چون ماده ۳۳ و ۳۷ قانون آئین دادرسی کیفری می بایست قرار بازداشت موقت توسط قاضی دادگاه صادر و به تأیید رئیس حوزه قضائی محل یا معاون وی رسیده باشد و کلیه قرارهای بازداشت موقت باید مستدل و موجه بوده و مستند قانونی و دلایل آن و حق اعتراض متهم در متن قرار ذکر شود. هم چنین طبق اصل سی و دو قانون اساسی هیچ‌کس را نمی‌توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌کند. در صورت بازداشت‌، موضوع اتهام‌ باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع‌ صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه‌، در اسرع وقت فراهم‌ گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود. در اولین ماده از آیین نامه اجرایی بازداشتگاه های موقت هم آمده است که هیچ متهمی نباید بیش از ۲۴ ساعت در بازداشتگاه کلانتری نگهداری شود و ضابطین دادگستری مکلفند پس از آن بلافاصله پرونده را به همراه متهم به مرجع قضایی اعزام کنند و این مرجع چنانچه ادامه بازداشت متهم را جایز دانست پس از تفهیم اتهام به متهم وصدور قرار بازداشت موقت برای وی، متهم را به بازداشتگاه های موقت تحت نظارت سازمان زندان ها اعزام نماید.

در حالی که مسئولین کلانتری وقاضی پرونده به قرار اطلاع به این تکلیف قانونی خودشان عمل نکردند ومقتول بیش از زمان مقرر به صورت غیر قانونی در کلانتری نگهداری شده است. لذا از این حیث مسئولین کلانتری نگهداری کننده مقتول وقاضی رسیدگی کننده به پرونده به اتهام بازداشت غیر قانونی متهم بایستی تحت پیگرد قرار بگیرند.

از آنجایی که بازداشت متهم مراحل قانونی خود را طی نکرده است این اقدام مخالف با اصل سی و دوم قانون اساسی و ماده ۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۹ کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد مصوبه ۲۶ دسامبر ۱۹۶۶ است.

از سوی دیگر اظهار نظر در خصوص چگونگی مرگ این زندانی می بایست پس از تحقیقات پزشکی قانونی و کالبد شکافی جسد صورت می پذیرفت. زیرا احتمال بدرفتاری و ضرب و شتم و شکنجه جسمی در چنین مواردی بسیار محتمل بنظر می رسد و بر فرض صحت ادعای دادستانی مبنی بر خودکشی به وسیله بند شلوار، همه مسئولین کلانتری و بازداشتگاه محل نگهداری مقتول، می بایست مورد باز خواست و تعقیب قضایی قرار بگیرند چرا که مسئولین امر موظفند کلیه وسایل و البسه و تجهیزات حتی کمربند و بند کفش متهم را قبل از ورود به بازداشتگاه از وی بگیرند.

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران بر این باور است، عدم نظارت مسئولین بر بازداشتگاه ها و زندان ها و عملکرد آنها در ایران یکی از مهمترین عوامل مرگ شهروندان در بازداشتگاه ها و یا زندانها است.

بنابر قانون حفظ و رعایت حقوق شهروندی و بخش نامه رییس قوه قضاییه مصوب سال ۸۳، روسای کل دادگستری استان ها مسئول کمیسیون نظارت بر رعایت حقوق شهروندی در محدوده حوزه قضایی خود می باشند، هم چنین بنابر آیین نامه اجرایی نحوه اداره بازداشتگاه های موقت مصوب رئیس قوه قضاییه و سایر قوانین و مقررات مربوطه، دادستان هر حوزه قضایی ومعاونین وی مکلفند در زمان های مشخص و یا نامشخص به صورت هماهنگ شده یا سر زده از زندان ها و بازداشتگاه های حوزه قضایی خود بازدید نمایند تا از بابت رعایت حقوق شهروندی و نیز رعایت استانداردهای بازداشتگاه و یا زندان در این اماکن اطمینان حاصل نمایند.

هم چنین مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران معتقد است عامل دوم و موثر در تکرار چنین مواردی ریشه در عدم پیگیری جدی و قاطع دستگاه قضایی کشور در موارد مشابه پیشین دارد که حاشیه امنی برای ماموران اجرایی ایجاد کرده تا به اقدامات خودسرانه ای از این قبیل بپردازند.

مصونیت قضایی متخلفین از طریق عدم قاطعیت دستگاه قضایی در بر خورد با ایشان، فرسایشی کردن روند پیگیری مرگ در بازداشتگاه ها، تهدید خانواده و وکلای جانباختگان از سوی دستگاه های امنیتی، عدم شفافیت در خصوص چگونگی مرگ شهروندان در بازداشتگاه ها، از جمله مواردی است که در پرونده های مشابه پیشین چون مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه نیروی انتظامی رباط کریم، مرگ امیر جوادی فر، محسن روح الامینی، محمد کامرانی در بازداشتگاه کهریزک، مرگ زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه بسیج همدان و … به کررات دیده شده است.

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران از ریاست محترم دستگاه قضایی آقای صادق لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی محمد جواد لاریجانی و ریاست جمهوری حسن روحانی می خواهد با تشکیل یک کمیسیون مستقل حقیقت یاب که نمایندگانی از هر سه قوه نیز در آن وجود دارند به بررسی چگونگی مرگ ابوالفضل رجبی در بازداشتگاه کلانتری ۱۳ میانه و سایر پرونده های مشابه پرداخته و ضمن شفاف سازی در خصوص این مورد و موارد گذشته، گامی مثبت در جلوگیری از تکرار این قبیل وقایع بردارند.

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ضمن توصیه به دستگاه قضایی در خصوص صیانت از حقوق شهروندان و برقراری عدالت با توسل به اجرای حداقلی قوانین مصوبه از دکتر "احمد شهید"، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، می خواهد که با استفاده از امکانات و ظرفیت های قانونی خود تحقیق و بررسی در خصوص چگونگی مرگ این جوان ۲۰ ساله را در دستور کار خود قرار دهد و نتیجه آنرا در گزارش آتی خود به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ارائه نماید.

دبیر خانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران

قتل یک شهروند بهایی در بندرعباس

خبرگزاری هرانا - عطاء الله رضوانی شهروند بهایی ساکن بندرعباس به ضرب گلوله به قتل رسید.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این شهروند بهایی ساکن بندرعباس که پیش‌تر بار‌ها از طرف نهادهای امنیتی و دفتر امام جمعه شهر مورد تهدید قرار گرفته بود، شب گذشته شنبه ۲ شهریور ماه در حالی به قتل رسید که هیچ‌گونه سرقتی از اموال وی صورت نگرفته بود.

یک منبع مطلع در بندرعباس که نخواست نامش فاش شود به گزارشگر هرانا گفت: "در شهرما پیش‌تر نیز یک شهروند بهایی بنام (ایرج مهدی‌نژاد) را مسلمانان افراطی با ضربات کارد به قتل رسانده بودند. دوتن هم به نامهای (میعاد افشار و ایرج می‌دانی) پیش‌تر در پی حمله افراد تندرو بشدت مجروح شده بودند."

وی در ادامه در مورد فعالیتهای عطاء الله رضوانی گفت: "وی در فعالیت‌های خیریه متعددی شرکت کرده است و با تشکیل یک هیات سه نفره موسوم به خادمان جامعه بهایی، فعالیت‌های مدنی خود را ساماندهی می‌کرد."

این منبع در مورد نحوه قتل این شهروند بهایی اظهار داشت: "تا جایی که اطلاع دارم، ایشان را ربوده و سپس از پشت سر گلوله‌ای به سر وی شلیک کرده‌اند."

یک منبع دیگر که نخواست نامش فاش شود در این رابطه به گزارشگر هرانا گفت: "عطاء الله رضوانی شب شنبه مهمان دکتر ایرج میدانی بود. پلیس به خانواده وی گفته، هنگام بازگشت قاتلان در ماشین وی کمین کرده بودند و احتمالا وی را با اجبار و زور اسلحه به جاده راه آهن برده و در آنجا تیری از پشت به سر وی شلیک می‌کنند. ماشینهای گذری جسد را پیدا کرده و به نیروی انتظامی اطلاع می‌دهند. در حالی که هیچ سرقتی از داخل ماشین وی صورت نگرفته بود."

گفتنی است، عطاء الله رضوانی دانشجوی اخراجی مهندسی مکانیک بود که در پی انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ از تحصیل محروم شد.

جزییات ضرب و شتم و بازداشت ۷۰ استاد دانشگاه در سال ۸۸

خبرگزاری هرانا - اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها در نامه‌ای سرگشاده به رییس‌جمهور با اشاره به برگزاری نشستی در سال ۸۸ که با برخورد نیروهای امنیتی و دستگیری تعدادی از اساتید دانشگاه همراه شد، از وی خواستند برای استیفای حقوق اساتیدی که در سال‌های گذشته مورد تعرض واقع شدند اقدام کند.

به گزارش تارنمای کلمه، در تیرماه ۱۳۸۸ حدود ۷۰ نفر از اساتید عضو انجمن اسلامی مدرسان دانشگاه‌های کشور پس از جلسه‌ای عمومی با میرحسین موسوی دستگیر شده بودند.

اکنون پس از ۴ سال اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی به امید رسیدگی به بخشی از ظلم‌هایی که در سالیان پس از انتخابات بر کشور رفته است نامه‌ای برای استیفای حقوق دانشگاهیان خطاب به رییس جمهور نوشته‌اند.

متن کامل این نامه سرگشاده که نسخه‌ای از آن در اختیار کلمه قرار گرفته است به شرح زیر است:

ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران

جناب حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی

با عرض سلام؛

احتراما بار دیگر انتخاب شایسته جنابعالی به ریاست جمهوری اسلامی در حماسه شکوه‌مند ۲۴ خرداد، که بارقه‌های امید را در دل‌ها زنده کرد، صمیمانه تبریک می‌گوییم. تأکید مکرر جنابعالی بر حاکمیت قانون، پاسداشت کرامت و حرمت مردم و رعایت حقوق و آزادی‌های شهروندی قبل و بعد از انتخابات موجی از شوق و شعف و امید را در آحاد مختلف جامعه برانگیخته است.

انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها به عنوان یک تشکل شناخته شده و فراگیر دانشگاهی و دارای مجوز رسمی از کمیسیون ماده ۱۰ احزاب وزارت کشور همواره در چارچوب ضوابط قانونی، احیا و پاسداری از ارزش‌های انقلاب اسلامی در محیط دانشگاه‌ها را وجهه همت خود قرار داده است.

متعاقب حوادث ناگوار پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ و هجوم تاسف‌انگیز به کوی دانشگاه، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها نشستی تخصصی را با موضوع «تحلیل شرایط کشور و یافتن راهکارهای تامین حقوق مردم و جلوگیری از سوء‌استفاده بیگانگان از وضعیت پس از انتخابات» با حضور جمعی از اعضای خود برگزار نمود. شرکت‌کنندگان در این نشست، غالباً از اساتید برجسته دانشگاه‌های تهران بودند و در میان آن‌ها بیش از ده چهره علمی شاخص و دریافت کننده جوایز معتبر علمی بین‌المللی و داخلی به چشم می‌خورد، همچنین تعدادی از این اساتید از چهره‌های انقلابی با سوابق مبارزاتی در ر‍ژیم ستم‌شاهی و بعضا از خانواده معظم شهدا و فرزند یا برادر شهید بودند و‍‍‍‍ در محل دفتر مرکزی انجمن که رسماً در وزارت کشور به ثبت رسیده، در نشستی رسمی شرکت نموده بودند. متأسفانه این نشست قانونی به صورت غیرمنتظره مورد هجوم نیروهای لباس شخصی و فاقد هویت مشخص قرار گرفت و حدود ۷۰ نفر از اساتید کشور را بدون هرگونه توضیح و ارائه حکم قانونی و برخلاف تمام موازین حقوقی به طور دسته جمعی همراه با ضرب و شتم و توهین و تحقیر و بستن دست‌ها و زدن چشم‌بند در میان بهت و حیرت همسایگان و عابران دستگیر کرده و به پادگان جنب ستاد مرکزی دژبان ارتش در خیابان فاطمی غربی منتقل نمودند.

برخورد حمله‌کنندگان به قدری غیرمعمول بود که تعدادی از اتومبیل‌های حامل استادان بازداشت شده در مسیر انتقال به پادگان، توسط نیروهای ویژه نیروی انتظامی متوقف و عوامل نیروی انتظامی نسبت به نحوه عملکرد عواملی که دست به این بازداشت دسته‌جمعی زده بودند معترض شدند. ظاهرا اصل اقدام و شیوه موهن اقدام‌کنندگان به‌قدری زننده و غیرقابل توجیه بود که بلافاصله بعد از انعکاس خبر این واقعه در رسانه‌ها و توجه مسئولین ذیربط به عواقب این اقدام اشتباه، طی چند ساعت رفتار مأموران تغییر کرد و پس از سخنرانی یکی از کار‌شناسان وزارت اطلاعات و پذیرش ضمنی خطا، حدود ساعت ۴ صبح روز بعد اکثر بازداشت‌شدگان آزاد شدند.

انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها در آن زمان با صدور بیانیه‌ای ضمن هشدار نسبت به تأثیر مخرب اینگونه اقدامات در دامن زدن به التهابات و ایراد لطمه به حیثیت نظام جمهوری اسلامی، از شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی درخواست نمود که عوامل تعرض به ساحت نخبگان علمی کشور را شناسایی و با آنان برخورد قانونی نمایند که این تظلم‌خواهی مورد بی‌توجهی نهادهای مسئول قرار گرفت. آنچه مایه تأسف بیشتر است اینکه اکنون پس از گذشت چهار سال از آن واقعه اسف‌بار مشاهده می‌شود که به جای مجازات عوامل آن حریم‌شکنی و تلاش برای جبران آن و دلجویی از استادانی که مورد تعرض قرار گرفتند، رسانه‌ها و افراد وابسته به طیف افراطی، بازداشت غیرقانونی این افراد را جرمی نابخشودنی برای بازداشت‌شدگان وانمود می‌کنند و اسف‌بار‌تر اینکه اوراق محرمانه آن بازجویی‌های غیرقانونی از طریق مجاری خاص در اختیار افراطیون قرار گرفته و به عنوان سندی برای مجرم تلقی کردن بازداشت‌شدگان، در میان نمایندگان مجلس شورای اسلامی منتشر می‌شود که نمونه آن، دستاویز فضاسازی علیه برادر متعهد و فرهیخته جناب آقای دکتر جعفر میلی‌منفرد قرار گرفت.

انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها ضمن تأکید بر حق قانونی خود برای تعقیب و محاکمه عوامل و سازمان‌دهندگان آن واقعه از جنابعالی انتظار دارد به سهم خود در جهت استیفای حقوق آحاد استادانی که مورد تعرض قرار گرفتند اقدام نموده و دستگاه‌های زیرمجموعه دولت مخصوصاً وزارت اطلاعات را موظف به اعاده و جبران حقوق تضییع شده اساتید و پیگیری و مجازات عاملان این تخلفات بنمایید.

بی‌تردید، همانطور که جنابعالی در مراسم تنفید خاطرنشان ساختید، توانمندی دولت تدبیر و امید در تقویت پایگاه اجتماعی آن و پایبندی به عهد و پیمانی است که با مردم بسته است.»

۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

وضعیت وخیم جسمی شاهین دادخواه و ممانعت مسئولین از اعزام وی به بیمارستان

خبرگزاری هرانا - وضعیت جسمانی آقای شاهین دادخواه مشاور پیشین آقای حسن روحانی در شورای عالی امنیت ملی؛ در زندان اوین، نامناسب گزارش می‌شود.

به گزارش تارنمای همه حقوق بشر برای همه در ایران، مسوولان زندان علیرغم تشخیص پزشکان بهداری زندان مبنی بر نیاز به مراجعه آقای دادخواه به بیمارستان؛ از اعزام وی خودداری می‌کنند.

گفتنی است آقای شاهین دادخواه که از ناراحتی کلیه رنج می‌برد، اعلام کرده است که عدم اعزام به بیمارستان برای وی، به دستور وزارت اطلاعات می‌باشد.

همچنین این عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته‌ای پیشین به ریاست حسن روحانی که از اسفند ۸۹ بازداشت و حکم ۵ سال حبس خود را در اوین می‌گذراند، در تمام مدت بازداشت، از هرگونه حق ملاقات با خانواده محروم بوده است تا جایی که تا مدت‌ها از فوت پدرش که در زمان انفرادی وی رخ داده بود؛ اطلاعی نداشت.

گفتنی است دکتر شاهین دادخواه متولد ۱۳۵۰ کار‌شناس سیاسی امنیتی کشورهای خاورمیانه است که لیسانس خود را از دانشگاه ناپل ایتالیا، فوق لیسانس از داشگاه بیکنت ترکیه آنکارا و نهایتا دکترای خود را در رشته روابط بین الملل از دانشگاه مادرید اسپانیا دریافت کرده است.

وی که در سمت مشاور در شورای عالی امنیت ملی و جزو اعضا مذاکره کننده هسته‌ای تیم حسن روحانی مشغول به کار بوده است، سابقه شرکت در مذاکرات ایران امریکا در افغانستان، شرکت در مذاکرات سه جانبه ایران عراق امریکا در سال ۸۸ به سرپرستی کاظم قمی سفیر ایران در عراق و همکاری با مرکز مطالعات استراتژیک را در کارنامه دارد.

وی که به زبانهای ایتالیایی، اسپانیایی، انگلیسی، ترکی، استانبولی، عربی، عبری و کردی تسلط دارد؛ در زمان حضور در بند ۳۵۰ اوین به تدریس زبان ایتالیایی، ترکی، استانبولی و روابط بین الملل برای سایر زندانیان مشغول بوده است.

دکتر شاهین دادخواه دی ماه سال ۸۹ به اتهام همکاری با دول متخاصم توسط وزارت اطلاعات دستگیر و بعد از گذراندن ۱۴ ماه انفرادی در ۲۰۹ اوین اواخر بهمن ۹۰ به بند ۳۵۰ منتقل شد. اتهامی که طی نامه‌های مختلف توسط وی قویا