۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

آخرین خبر از وضعیت فعال کارگری جلیل محمدی

بنا به گزارش دریافتی با گذشت بیش از یک ماه از بازداشت جلیل محمدی فعال کارگری و عضو کمیته‌ی هماهنگی خانواده و دوستان نام‌برده هنوز از وضعیت وی و مدت بازداشتش بی‌خبرند.
Bild: ‎آخرین خبر از وضعیت فعال کارگری جلیل محمدی
https://www.facebook.com/zendani.siasi

بنا به گزارش دریافتی با گذشت بیش از یک ماه از بازداشت جلیل محمدی فعال کارگری و عضو کمیته‌ی هماهنگی خانواده و دوستان نام‌برده هنوز از وضعیت وی و مدت بازداشتش بی‌خبرند.

علیرغم اینکه روز جمعه دهم خردادماه از سوی اداره اطلاعات سنندج به خانواده جلیل محمدی اطلاع داده شده بود که روز شنبه جلیل با خانواده‌اش تماس تلفنی خواهد گرفت و از وضعیت خودش آنها را مطلع خواهد کرد ولی روز شنبه نه تنها از تماس تلفنی جلیل خبری نبود بلکه مادر وی نیز که به ستاد خبری اداره اطلاعات سنندج مراجعه کرده بود، با جواب سربالای مامورین مواجه شده و به وی گفته بودند که هنوز پرونده جلیل تکمیل نشده و فعلا با او کار داریم چون جلیل به تماسهای ما جواب نداده است و می‌بایست پس از آزادی از کرج خودش را به ما معرفی می‌کرد ولی اینکار را نکرده استٰٔ؛ همچنین در مراسم اول ماه مه و دیگر مراسم‌ها شرکت داشته است.

 در طول مدتی که جلیل محمدی در بازداشت اداره اطلاعات به سر می‌برد تنها 2 بار تماس تلفنی کوتاهی با خانواده‌اش داشته است.

کمیته‌ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری ضمن محکوم نمودن تداوم بازداشت جلیل محمدی به اتهامات واهی، خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و دیگر کارگران و فعالین کارگری و زندانیان سیاسی می‌باشد.

کمیته‌ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری‎
علیرغم اینکه روز جمعه دهم خردادماه از سوی اداره اطلاعات سنندج به خانواده جلیل محمدی اطلاع داده شده بود که روز شنبه جلیل با خانواده‌اش تماس تلفنی خواهد گرفت و از وضعیت خودش آنها را مطلع خواهد کرد ولی روز شنبه نه تنها از تماس تلفنی جلیل خبری نبود بلکه مادر وی نیز که به ستاد خبری اداره اطلاعات سنندج مراجعه کرده بود، با جواب سربالای مامورین مواجه شده و به وی گفته بودند که هنوز پرونده جلیل تکمیل نشده و فعلا با او کار داریم چون جلیل به تماسهای ما جواب نداده است و می‌بایست پس از آزادی از کرج خودش را به ما معرفی می‌کرد ولی اینکار را نکرده استٰٔ؛ همچنین در مراسم اول ماه مه و دیگر مراسم‌ها شرکت داشته است.

در طول مدتی که جلیل محمدی در بازداشت اداره اطلاعات به سر می‌برد تنها 2 بار تماس تلفنی کوتاهی با خانواده‌اش داشته است.

کمیته‌ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری ضمن محکوم نمودن تداوم بازداشت جلیل محمدی به اتهامات واهی، خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و دیگر کارگران و فعالین کارگری و زندانیان سیاسی می‌باشد.

در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای آرتین کودک خردسال فاران حسامی و زندانیان سیاسی و خانواذه آنها باشیم.

نامه کامران رحیمیان به همسر دربندش فاران حسامی
Bild: ‎در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای آرتین کودک خردسال فاران حسامی و زندانیان سیاسی و خانواذه آنها باشیم.

 نامه کامران رحیمیان به همسر دربندش فاران حسامی
https://www.facebook.com/zendani.siasi

کامران رحیمیان، از اساتید دانشگاه بهاییان که به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و حبس وی نیز در دادگاه تجدید نظر به تایید رسیده است هم اکنون در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد.

همسر وی فاران حسامی نیز از اساتید دانشگاه آنلاین بهاییان می‌باشد و به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و هم اکنون در بند زنان زندان اوین محبوس میباشد.

این زوج بهایی کودکی ۲ ساله بنام آرتین دارند که با زندانی شدن پدر و مادر در وضعیت روحی نامناسبی بسر میبرد.

کامران رحیمیان طی نامه ای به همسر خود از مشکلات و آرزوهایش می‌نویسد. متن کامل این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:

ساعت ده و نیم صبح است و برایت نامه مینویسم، بر عکس همیشه نه در نیمه شب بلکه در صبح برایت مینویسم چون تا ساعتی‌ قبل فکر می‌کردم من امروز بعداز ۱۶۸ روز ملاقتت خواهم کرد که نشد.

دوباره پوشیدن لباس زندان الزامی شد، لباسی که مشترک است برای همگان و ظاهراً موقع خروج از زندان به شانس یکی‌ را به تو میدهند و نمی‌دانم چرا باید آنرا میپوشیدم؟ چون ۲ بار اولی‌ که از زندان خارج شدم صحبتی‌ از پوشیدن لباس زندان نبود و ظاهراً بندهایی از قانون با این امر منافات دارد.

در این میان دوبار هم در بهمن ماه ۹۱ اجبار به پوشیدن لباس زندان مانع ملاقات شده بود و در این بین با پیگیری مامان در ملاقات با مدیر کّل زندانها، آقای سلیمانی و معاون دادستان آقای خدابخشی و خودم با آقای مردانی فکر می‌کردم اینبار ملاقات عملی‌ خواهد شد و باز نشد. اگر قرار است این لباس را بپوشم و پابند و دستبند بزنند تا فرار نکنم این حرف برایم غریب و غیر قابل باور است.

چون حتی ما امکان ارتباط تلفنی هم نداریم و میگویند مدد کاری مخالف است. آیا واقعاً از راه تلفن هم امکان فرار وجود دارد؟ یا کارکرد لباس، دستبند و پابند برای من قرار است چیز دیگری جز مانع فرار کردن باشد.

فاران، هیچ‌کس نداند، تو میدانی‌ که اگر می‌خواستم بروم دلیل و زمان به اندازه کافی‌ داشتم. بعد از اعدام پدرم و مصادره اموالش در سال ۶۳ در ایران ماندم. بعد از عدم اجازه ورود به دانشگاه در سال ۶۶ در ایران ماندم و وقتی‌ برای ادامه تحصیل و یاد گیری در سال ۸۰ به کانادا رفتم سر سال ۸۲ به ایران بازگشتم.

فاران، یادت هست در راه شیراز در توقف گاهی‌ که اتوبوس برای استراحت مسافران ایستاده بود از من پرسیدی آیا به فکر رفتن افتاده‌ام؟ پاسخ مرا چطور؟ پیغام یا تهدید کارشناس پرونده‌ی مان آقای موحد را از دفتر پیگیری بعداز آنکه محل‌های کارمان را وادار به قطع همکاری با ما کردند، برایم آوردی که کاری می‌کند که خانه نشین شویم و یا از ایران برویم و باز تصمیم گرفتیم بمانیم، بمانیم تا تلاش کنیم برای صادقانه زیستن، صادقانه باورمان را ابراز کنیم و همدلانه دیگران را بشنویم و درک متقابلی بسازیم برای آسایش همگان و نتیجه ماندنمان تلاشمان و آرزوهایمان شد زندانی شدن منو تو، بی‌ سرپرستی آرتین ۲ ساله.

فاران، پس اگر از ملاقات با تو محروم شدم بدان که باز پیامد تلاشیست برای ماندن، برای صادق بودن، برای احترام، برای زیبایی، برای اعتماد و برای همه ارزش‌های مشترک انسانی.‌

فاران، دوست داشتم ببینمت، دوست داشتم صدایت را بشنوم، دستت را لمس کنم و از خودم بگویم و از تو بشنوم. از بودن با کیوان در زندان بگویم، از خوشحالی‌ و نگرانیمان از ژینا بگویم که بالغ شده است و با توجه به فوت فرشته شاید در اندک زمان ملاقات بتوانی‌ راهنمایی‌های لازم را به اوو بگویی. از کلاس‌های مناسب برای آرتین سه و نیم ساله برایت بگویم و نظراتت را بشنوم.

باهم درباره مفهوم خانواده برای آرتین صحبت کنیم که به نمایندگی‌ من و تو بیرون است، از ژینا ۱۳ ساله که نماینده خانوادهٔ کیوان و فرشته است و باهم در کنار مامان زندگی‌ میکنند مشورت کنم که چطور این ۳ نفر هر کدام عضو خانواده ای و در حا‌ل حاضر خودشان یک خانواده اند.

فاران، می‌خواستم درباره عدم موافقت مرخصی خودم و احتمال مرخصی تو صحبت کنم و پیشنهاد‌هایم را برای چگونگی‌ استفاده از آن و معرفی آن به آرتین که این به عنوان ملاقات منزلی در کنار ۲ نوع ملاقات کابینی و حضوری که میشناسد صحبت کنم.

دوست داشتم بدانم کمیسیون امنیت ملی‌ مجلس که به دیدن شما آمدند چه گفتند و شما چه گفتید؟ می‌خواستم بگویم که اینجا نیامدند و شنیدم که گفتند در رجایی شهر زندانی عقیدتی‌- سیاسی نداریم. می‌خواستم از ماجراهایت بشنوم که اتفاقی‌‌ترین آدمی‌ که دیدی و شناختی‌، خوشایند‌ترین و نا خوشیند‌ترین تجربه ات را بپرسم و از مسئولیتهایت، چگونگی‌ گذاران روزت چیست؟

فاران، خلاصه امیدوار بودم این تک ملاقات پرکننده‌ی خلاء ارتباط باشد، وصله‌ای برای ندیدن‌ها باشد و تصویری برای پر کردن همه زمانهای دوری و باز نشد و باز تلاش می‌کنم برای ماندن تا ماندنمان پذیرفته شود و صداقتمان باورشود و پلی شود برای ساختن آسایش برای همگان.

پس با نامه ای بجای ملاقات در زندان به جای خانه برایت آرزوی سلامتی‌ و شادمانی می‌کنم.

به امید دیدار، کامران ۳۱ /۲ / ۹۲ زندان گوهردشت

 هرانا‎
کامران رحیمیان، از اساتید دانشگاه بهاییان که به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و حبس وی نیز در دادگاه تجدید نظر به تایید رسیده است هم اکنون در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد.

همسر وی فاران حسامی نیز از اساتید دانشگاه آنلاین بهاییان می‌باشد و به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و هم اکنون در بند زنان زندان اوین محبوس میباشد.

این زوج بهایی کودکی ۲ ساله بنام آرتین دارند که با زندانی شدن پدر و مادر در وضعیت روحی نامناسبی بسر میبرد.

کامران رحیمیان طی نامه ای به همسر خود از مشکلات و آرزوهایش می‌نویسد. متن کامل این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:

ساعت ده و نیم صبح است و برایت نامه مینویسم، بر عکس همیشه نه در نیمه شب بلکه در صبح برایت مینویسم چون تا ساعتی‌ قبل فکر می‌کردم من امروز بعداز ۱۶۸ روز ملاقتت خواهم کرد که نشد.

دوباره پوشیدن لباس زندان الزامی شد، لباسی که مشترک است برای همگان و ظاهراً موقع خروج از زندان به شانس یکی‌ را به تو میدهند و نمی‌دانم چرا باید آنرا میپوشیدم؟ چون ۲ بار اولی‌ که از زندان خارج شدم صحبتی‌ از پوشیدن لباس زندان نبود و ظاهراً بندهایی از قانون با این امر منافات دارد.

در این میان دوبار هم در بهمن ماه ۹۱ اجبار به پوشیدن لباس زندان مانع ملاقات شده بود و در این بین با پیگیری مامان در ملاقات با مدیر کّل زندانها، آقای سلیمانی و معاون دادستان آقای خدابخشی و خودم با آقای مردانی فکر می‌کردم اینبار ملاقات عملی‌ خواهد شد و باز نشد. اگر قرار است این لباس را بپوشم و پابند و دستبند بزنند تا فرار نکنم این حرف برایم غریب و غیر قابل باور است.

چون حتی ما امکان ارتباط تلفنی هم نداریم و میگویند مدد کاری مخالف است. آیا واقعاً از راه تلفن هم امکان فرار وجود دارد؟ یا کارکرد لباس، دستبند و پابند برای من قرار است چیز دیگری جز مانع فرار کردن باشد.

فاران، هیچ‌کس نداند، تو میدانی‌ که اگر می‌خواستم بروم دلیل و زمان به اندازه کافی‌ داشتم. بعد از اعدام پدرم و مصادره اموالش در سال ۶۳ در ایران ماندم. بعد از عدم اجازه ورود به دانشگاه در سال ۶۶ در ایران ماندم و وقتی‌ برای ادامه تحصیل و یاد گیری در سال ۸۰ به کانادا رفتم سر سال ۸۲ به ایران بازگشتم.

فاران، یادت هست در راه شیراز در توقف گاهی‌ که اتوبوس برای استراحت مسافران ایستاده بود از من پرسیدی آیا به فکر رفتن افتاده‌ام؟ پاسخ مرا چطور؟ پیغام یا تهدید کارشناس پرونده‌ی مان آقای موحد را از دفتر پیگیری بعداز آنکه محل‌های کارمان را وادار به قطع همکاری با ما کردند، برایم آوردی که کاری می‌کند که خانه نشین شویم و یا از ایران برویم و باز تصمیم گرفتیم بمانیم، بمانیم تا تلاش کنیم برای صادقانه زیستن، صادقانه باورمان را ابراز کنیم و همدلانه دیگران را بشنویم و درک متقابلی بسازیم برای آسایش همگان و نتیجه ماندنمان تلاشمان و آرزوهایمان شد زندانی شدن منو تو، بی‌ سرپرستی آرتین ۲ ساله.

فاران، پس اگر از ملاقات با تو محروم شدم بدان که باز پیامد تلاشیست برای ماندن، برای صادق بودن، برای احترام، برای زیبایی، برای اعتماد و برای همه ارزش‌های مشترک انسانی.‌

فاران، دوست داشتم ببینمت، دوست داشتم صدایت را بشنوم، دستت را لمس کنم و از خودم بگویم و از تو بشنوم. از بودن با کیوان در زندان بگویم، از خوشحالی‌ و نگرانیمان از ژینا بگویم که بالغ شده است و با توجه به فوت فرشته شاید در اندک زمان ملاقات بتوانی‌ راهنمایی‌های لازم را به اوو بگویی. از کلاس‌های مناسب برای آرتین سه و نیم ساله برایت بگویم و نظراتت را بشنوم.

باهم درباره مفهوم خانواده برای آرتین صحبت کنیم که به نمایندگی‌ من و تو بیرون است، از ژینا ۱۳ ساله که نماینده خانوادهٔ کیوان و فرشته است و باهم در کنار مامان زندگی‌ میکنند مشورت کنم که چطور این ۳ نفر هر کدام عضو خانواده ای و در حا‌ل حاضر خودشان یک خانواده اند.

فاران، می‌خواستم درباره عدم موافقت مرخصی خودم و احتمال مرخصی تو صحبت کنم و پیشنهاد‌هایم را برای چگونگی‌ استفاده از آن و معرفی آن به آرتین که این به عنوان ملاقات منزلی در کنار ۲ نوع ملاقات کابینی و حضوری که میشناسد صحبت کنم.

دوست داشتم بدانم کمیسیون امنیت ملی‌ مجلس که به دیدن شما آمدند چه گفتند و شما چه گفتید؟ می‌خواستم بگویم که اینجا نیامدند و شنیدم که گفتند در رجایی شهر زندانی عقیدتی‌- سیاسی نداریم. می‌خواستم از ماجراهایت بشنوم که اتفاقی‌‌ترین آدمی‌ که دیدی و شناختی‌، خوشایند‌ترین و نا خوشیند‌ترین تجربه ات را بپرسم و از مسئولیتهایت، چگونگی‌ گذاران روزت چیست؟

فاران، خلاصه امیدوار بودم این تک ملاقات پرکننده‌ی خلاء ارتباط باشد، وصله‌ای برای ندیدن‌ها باشد و تصویری برای پر کردن همه زمانهای دوری و باز نشد و باز تلاش می‌کنم برای ماندن تا ماندنمان پذیرفته شود و صداقتمان باورشود و پلی شود برای ساختن آسایش برای همگان.

پس با نامه ای بجای ملاقات در زندان به جای خانه برایت آرزوی سلامتی‌ و شادمانی می‌کنم.

به امید دیدار، کامران ۳۱ /۲ / ۹۲ زندان گوهردشت

در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای زندانیان سیاسی و خانواده آنها باشیم

آرش صادقی در ششمین روز اعتصاب غذا بسر میبرد
Bild: ‎در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای  زندانیان سیاسی و خانواده  آنها باشیم 

آرش صادقی در ششمین روز اعتصاب غذا بسر میبرد
https://www.facebook.com/zendani.siasi

آرش صادقی زندانی سیاسی محبوس بند ۲۰۹ زندان اوین بدلیل ضرب و شتم از سوی مامورین زندان از ۶ روز پیش دست به اعتصاب غذا زده است.

 آرش صادقی فعال دانشجویی محروم از تحصیل دانشگاه علامه که از ۲۵ دی ماه سال ۹۰ تا کنون در بند امنیتی ۲۰۹ اوین بسر میبرد روز ۱۱ خرداد ماه جاری توسط مامورین زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از همان روز دست به اعتصاب غذا زده است.

این فعال دانشجویی و عضو ستاد میرحسین موسوی در سال ۱۳۸۸ اولین بار در ١٨ تیر ١٣٨٨ بازداشت شد، وی پس از ۵۳ روز بازداشت در بند ۲ الف سپاه با قرار کفالت آزاد شد و مدتی بعد در ۶ دی ماه ١٣٨٨ همزمان با حوادث عاشورا در تهران دستگیر و در فروردین ماه ١٣٨٩ با قید وثیقه از زندان آزاد شد.

آزادی وی دوام زیادی نیاورد و در ۲۵ دی ماه سال ۹۰ مجددا بازداشت می‌شود و تا امروز که نزدیک ۱۷ ماه از آن تاریخ می‌گذرد در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات نگهداری می‌شود.

گفتنی است، در بازداشت اول وی در ۱۸ تیر ماه سال ۱۳۸۸ هنگام یورش مامورین امنیتی مادر آرش صادقی بر اثر سکته قلبی جان خود را از دست می‌دهد.
جمعه 17 خرداد 1392

هرانا‎
آرش صادقی زندانی سیاسی محبوس بند ۲۰۹ زندان اوین بدلیل ضرب و شتم از سوی مامورین زندان از ۶ روز پیش دست به اعتصاب غذا زده است.

آرش صادقی فعال دانشجویی محروم از تحصیل دانشگاه علامه که از ۲۵ دی ماه سال ۹۰ تا کنون در بند امنیتی ۲۰۹ اوین بسر میبرد روز ۱۱ خرداد ماه جاری توسط مامورین زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از همان روز دست به اعتصاب غذا زده است.

این فعال دانشجویی و عضو ستاد میرحسین موسوی در سال ۱۳۸۸ اولین بار در ١٨ تیر ١٣٨٨ بازداشت شد، وی پس از ۵۳ روز بازداشت در بند ۲ الف سپاه با قرار کفالت آزاد شد و مدتی بعد در ۶ دی ماه ١٣٨٨ همزمان با حوادث عاشورا در تهران دستگیر و در فروردین ماه ١٣٨٩ با قید وثیقه از زندان آزاد شد.

آزادی وی دوام زیادی نیاورد و در ۲۵ دی ماه سال ۹۰ مجددا بازداشت می‌شود و تا امروز که نزدیک ۱۷ ماه از آن تاریخ می‌گذرد در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات نگهداری می‌شود.

گفتنی است، در بازداشت اول وی در ۱۸ تیر ماه سال ۱۳۸۸ هنگام یورش مامورین امنیتی مادر آرش صادقی بر اثر سکته قلبی جان خود را از دست می‌دهد.

۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

مطلبی از هم بندی های شهلا جاهد پس از اعدام وی

کانون زنان ايرانی :"شهلا جاهد" متهم به قتل لاله سحرخيزان، همسر ناصر محمدخانى ـ فوتباليست سابق ـ صبح امروز اعدام شد.يکی از هم بندی های شهلا جاهد پس از اعدام وی مطلبی نوشته و در اختيار سايت کانون زنان ايرانی گذاشته است که می خوانيد:

حالا ديگر راحت شده‌اى خانم جاهد، خاله شهلا، مامان! يا هر چيز ديگرى كه زندانيان با آن نام صدايت مي‌كردند. بند 2 پايين امروز صحنه مراسم عزادارى است. امروزهيچ‌كس حوصله‌ى هيچ‌چيز را در زندان ندارد. ديشب تا صبح خواب به چشمان كسى نيامده كه شايد، در لحظه آخر هم كه شده، مادري، پدري، رضايت دهد خون به ناحق ريخته‌شده‌ى دخترش را و تو بعد از 8 سال با خيال راحت برگردى به بند و هر چهارشنبه كه مي‌آيد، تنت نلرزد كه شايد نامت در ميان اعدامي‌ها باشد. چند چهارشنبه گذشت بر تو در اين 8 سال...؟

" عروس اوين" با آن دامن‌هاى شيك و صندل‌هاى پاشنه‌دار و موهاى بلند.. .راحت شدى بعد از 8 سال.. شنيدم كه گريه و التماس كرده‌اى.. باورم نمي‌شد، شهلا با آن همه غرور، به كسى التماس كرده باشد. زندگى را دوست داشتى آخر.. چيزى نفهميده بودى از اين زندگى نكبتي، كه براى عشق به مردى نابود شد. از من اگر بپرسند مي‌گويم تو عاشقترين زندگان بوده‌اى در تمام اين سالها.. هنوز هم ناصر را دوست داشتى.. مردى كه جواني‌ات را نابود كرد...

دلم نمي‌خواهد ديگر پايم را در هواخورى بند بگذارم. حالا حتى در ساعت آمار هم، اگر جاى سوزن انداختن توى حياط نباشد. جاى تو وسط حياط، زير تور واليبال. تا هميشه اين روزگار خالى است كه بنشينى روى صندلي‌ات و موهاى بلندت را شانه كنى.
خاله شهلا، با من مهربان بودى در مدت زندانى بودنم. چند بار آمدى دم در بند و صدايم كردى و سلام فاميل‌هايتان را رساندى برايم.. حالم خوش نيست امروز.. حس مي‌كنم چيزى از اين زندگى كم شده است. چيزى از زيبايي‌هاى اين دنيا كم شده است.
خانم جاهد. بخواب آرام. بعد از 8 سال، امشب را آرام بخواب. ديگر كابوس طناب دار، نيمه شب از خواب بيدارت نمي‌كند. يادت باشد به رسم زندانيانى كه آزاد مي‌شوند از ديوارهاى اوين "به شكوفه ها، به باران، برسان سلام ما را"
Bild: ‎مطلبی از هم بندی های شهلا جاهد پس از اعدام وی
https://www.facebook.com/zendani.siasi

کانون زنان ايرانی :"شهلا جاهد" متهم به قتل لاله سحرخيزان، همسر ناصر محمدخانى ـ فوتباليست سابق ـ صبح امروز اعدام شد.يکی از هم بندی های شهلا جاهد پس از اعدام وی مطلبی نوشته و در اختيار سايت کانون زنان ايرانی گذاشته است که می خوانيد:

حالا ديگر راحت شده‌اى خانم جاهد، خاله شهلا، مامان! يا هر چيز ديگرى كه زندانيان با آن نام صدايت مي‌كردند. بند 2 پايين امروز صحنه مراسم عزادارى است. امروزهيچ‌كس حوصله‌ى هيچ‌چيز را در زندان ندارد. ديشب تا صبح خواب به چشمان كسى نيامده كه شايد، در لحظه آخر هم كه شده، مادري، پدري، رضايت دهد خون به ناحق ريخته‌شده‌ى دخترش را و تو بعد از 8 سال با خيال راحت برگردى به بند و هر چهارشنبه كه مي‌آيد، تنت نلرزد كه شايد نامت در ميان اعدامي‌ها باشد. چند چهارشنبه گذشت بر تو در اين 8 سال...؟

" عروس اوين" با آن دامن‌هاى شيك و صندل‌هاى پاشنه‌دار و موهاى بلند.. .راحت شدى بعد از 8 سال.. شنيدم كه گريه و التماس كرده‌اى.. باورم نمي‌شد، شهلا با آن همه غرور، به كسى التماس كرده باشد. زندگى را دوست داشتى آخر.. چيزى نفهميده بودى از اين زندگى نكبتي، كه براى عشق به مردى نابود شد. از من اگر بپرسند مي‌گويم تو عاشقترين زندگان بوده‌اى در تمام اين سالها.. هنوز هم ناصر را دوست داشتى.. مردى كه جواني‌ات را نابود كرد...

دلم نمي‌خواهد ديگر پايم را در هواخورى بند بگذارم. حالا حتى در ساعت آمار هم، اگر جاى سوزن انداختن توى حياط نباشد. جاى تو وسط حياط، زير تور واليبال. تا هميشه اين روزگار خالى است كه بنشينى روى صندلي‌ات و موهاى بلندت را شانه كنى.
خاله شهلا، با من مهربان بودى در مدت زندانى بودنم. چند بار آمدى دم در بند و صدايم كردى و سلام فاميل‌هايتان را رساندى برايم.. حالم خوش نيست امروز.. حس مي‌كنم چيزى از اين زندگى كم شده است. چيزى از زيبايي‌هاى اين دنيا كم شده است.
خانم جاهد. بخواب آرام. بعد از 8 سال، امشب را آرام بخواب. ديگر كابوس طناب دار، نيمه شب از خواب بيدارت نمي‌كند. يادت باشد به رسم زندانيانى كه آزاد مي‌شوند از ديوارهاى اوين "به شكوفه ها، به باران، برسان سلام ما را"‎

چهار فعال ملی‌-مذهبی در تهران بازداشت شدند

بر اساس گزارش‌های رسیده از تهران، رضا آقاخانی، نصرالله لشنی، علیرضا اکبرزاده و حسین بحیرایی از فعالان ملی مذهبی بازداشت شدند، هنوز دلیل این بازداشت‌ها مشخص نیست.

به گزارش سایت ملی مذهبی، این افراد در محل کار خود بازداشت شده و منازل آن ها توسط نیروهای امنیتی "شدیدا" مورد تفتیش قرار گرفته است.

خانواده‌های این بازداشت شدگان با ابراز نگرانی در خصوص وضعیت آنها گفته اند که نیروهای امنیتی خانه‌هایشان را مورد تفتیش قرار داده‌اند.
خانواده‌ها معتقدند که بازداشت شدگان "هیچ فعالیت خلاف قانونی نداشته و برخی نیز اساسا فعال سیاسی نبوده اند.
"
در پی نزدیک شدن به یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، بازداشت فعالان سیاسی و فرهنگی شدت گرفته و برخی از زندانیان که در مرخصی بودند نیز به زندان فراخوانده شدند.

پیش از این سید ضیاءالدین رضا توفیقی، رئیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد و سه فعال سیاسی دیگر در ۱۲ خردادماه بازداشت شدند.

همچنین اشکان ذهابیان، فعال سابق دانشجویی است که هفتم خردادماه در منزلش در بابل بازداشت شد.

محمود بهشتی‌ لنگرودی، سخنگوی پیشین کانون صنفی معلمان ایران هم توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به ۵ سال زندان محکوم شد. وی به قید وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی آزاد بود.
در عین حال بهمن احمدی امویی، مسعود باستانی، شیوا نظر آهاری، احمد زیدآبادی و بهاره هدایت که در مرخصی بودند به زندان فراخوانده شدند.
Bild: ‎چهار فعال ملی‌-مذهبی در تهران بازداشت شدند
https://www.facebook.com/zendani.siasi

بر اساس گزارش‌های رسیده از تهران، رضا آقاخانی، نصرالله لشنی، علیرضا اکبرزاده و حسین بحیرایی از فعالان ملی مذهبی بازداشت شدند، هنوز دلیل این بازداشت‌ها مشخص نیست.

به گزارش سایت ملی مذهبی، این افراد در محل کار خود بازداشت شده و منازل آن ها توسط نیروهای امنیتی "شدیدا" مورد تفتیش قرار گرفته است.

خانواده‌های این بازداشت شدگان با ابراز نگرانی در خصوص وضعیت آنها گفته اند که نیروهای امنیتی خانه‌هایشان را مورد تفتیش قرار داده‌اند.
خانواده‌ها معتقدند که بازداشت شدگان "هیچ فعالیت خلاف قانونی نداشته و برخی نیز اساسا فعال سیاسی نبوده اند.
"
در پی نزدیک شدن به یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، بازداشت فعالان سیاسی و فرهنگی شدت گرفته و برخی از زندانیان که در مرخصی بودند نیز به زندان فراخوانده شدند.

پیش از این سید ضیاءالدین رضا توفیقی، رئیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد و سه فعال سیاسی دیگر در ۱۲ خردادماه بازداشت شدند.

همچنین اشکان ذهابیان، فعال سابق دانشجویی است که هفتم خردادماه در منزلش در بابل بازداشت شد.

محمود بهشتی‌ لنگرودی، سخنگوی پیشین کانون صنفی معلمان ایران هم توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به ۵ سال زندان محکوم شد. وی به قید وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی آزاد بود.
در عین حال بهمن احمدی امویی، مسعود باستانی، شیوا نظر آهاری، احمد زیدآبادی و بهاره هدایت که در مرخصی بودند به زندان فراخوانده شدند.‎

رای ما سرنگونی است

مسعود هاشم‌زاده؛ به خاطر رأی خودش، به خاطر آزادی به خیابان رفت
Bild: ‎رای ما سرنگونی است
https://www.facebook.com/zendani.siasi

مسعود هاشم‌زاده؛ به خاطر رأی خودش، به خاطر آزادی به خیابان رفت


قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.

مادر میز شام را آماده می‌کند. پدر به همراه دو پسرش مسعود و میلاد از پای تلویزیون تکان نمی‌خورند. صدای مادر از توی آشپزخانه بلند می‌شود که از آنها می‌خواهد برای خوردن شام آماده شوند. میلاد و پدرش برای کمک کردن به مادر از جای خود بلند می‌شوند اما چهره مسعود سرشار از نگرانی است و همچنان به صفحه تلویزیون خیره شده است.

پدر آخرین ظرف غذا را از دست همسرش می‌گیرد و از او می‌خواهد که خوردن شام را آغار کند تا مسعود نیز کم‌کم به آنها بپیوندد. اما مادر دلش قرار نمی‌گیرد به سمت پسر بزرگترش مسعود حرکت می‌کند. آرام دستش را روی شانه‌های او می‌گذارد و می‌گوید؛ نگران نباش پسرم همه چی درست می‌شود. مسعود با صورتی برافروخته و با چشم‌های نگران‌اش به چشم‌های مادرش خیره می‌شود و بدون آنکه سخنی بگوید از جایش بلند می‌شود و به سمت میز شام حرکت می‌کند. او نگران است.


مسعود هاشم‌زاده جوان ۲۷ ساله‌ای است که اگرچه به گفته خانواده‌اش سیاسی نبود اما حوادث پس از انتخابات او را نیز بی‌تاب کرد. او حالا شامش را تمام نکرده از جایش بلند می‌شود و به سمت اتاقش حرکت می‌کند... مادر مسعود با نگاه، فرزندش را تا بسته شدن در اتاقش دنبال می‌کند. فاطمه محسنی نام مادر مسعود است که مثل بسیاری دیگر از مادران او نیز نگرانی‌های فرزندش را می‌شناسد و می‌گوید که همیشه برای دغدغه‌های مسعود دلش پر از آشوب می‌شد:

«مسعود ما خیلی مرد روشنی بود، وقتی که این همه اعتیاد را می‌دید داغون می‌شد. بیکاری، این همه ظلم، هر چقدر پسر من حرص می‌خورد من هم یک مادر بودم و بیشتر داغون می‌شدم. »
بعد از انتخابات ۸۸ بسیاری از شهروندان معترض به نتایج انتخابات برای اعتراض به خیابان رفتند. خبرهایی که از راهپیمایی روز ۲۵ خرداد در میان مردم پیچیده، بسیاری از خانواده‌ها نگران را نگران کرده است. با این همه معترضان باز در تجمعات پراکنده‌شان در خیابان‌ها، هر روز با هم قرارِ روز بعد را می‌گذارند.

امروز بیست نهم خرداد ۸۸ است. خانواده مسعود نیز همانند بسیاری از خانواده‌های ایرانی پای تلویزیون نشسته‌اند و به خطبه‌های نماز جمعه‌ای که توسط آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبری جمهوری اسلامی، خوانده می‌شود گوش می‌دهند. مسعود زیر لب می‌گوید مردم نباید قرارِ امروزشون رو لغو می‌کردند. باید می‌رفتند نمازجمعه و صدای‌شان را به گوش مسئولان می‌رساندند:

«اگر نخبگان سیاسی بخواهند قانون را زیر پا بگذاند یا برای اصلاح ابرو چشم را کور کنند، چه بخواهند چه نخواهند، مسئول خون‌ها و هرج و مرج‌ها آنها هستند.»

مسعود دل توی دلش نیست. با اینکه نگران است اما تصمیم‌اش را گرفته و به خانواده‌اش می‌گوید که برای پس گرفتن رأی گمشده‌اش به خیابان خواهد رفت:

«پسر من به خاطر رأی خودش به خیابان رفت، به خاطر مشکلات و به خاطر خواسته‌هایش، به خاطر آزادی رفت به خیابان...»
ساعت شش عصر روز سی‌ام خرداد ۸۸ است. مسعود به خانواده‌اش می‌گوید که برای دیدن دوستش که حوالی خیابان شادمان زندگی می‌کند، می‌رود تا از نگرانی آنها کم کند. خیابان شادمان محل تجمع معترضان است. از خیابان‌های تهران خبرهای خوبی نمی‌رسد. تلفن موبایل مسعود خاموش است. نگرانی به جان اهالی خانه افتاده و فکر و خیال رهای شان نمی‌کند. میلاد برادر کوچک مسعود بی‌قرار لباس‌هایش را می‌پوشد و برای پیدا کردن برادرش راهی خیابان می‌شود. هنوز به خیابان انقلاب نرسیده، متوجه درگیری‌های میان معترضان و نیروهای ضد شورش می‌شود.

یک گروه از موتوری‌های ضدشورش از بالا می‌آیند و با سروصدای زیاد از کنار مردمی که در پیاده‌رو ایستاده‌اند می‌گذرند. پلیس‌هایی که ترک موتوری نشسته‌اند، با لگد و باتوم راه باز می‌کنند و می‌روند طرف چهار راه ولیعصر. چند نفر داد می‌زنند و شعار می‌دهند...

میلاد حالا به چهار راه نصرت در خیابان شادمان رسیدده، ترس به دلش چنگ می‌زند. به همه سو سر می‌گرداند و با چشم‌هایی نگران، تمام خیابان را رصد می‌کند تا نشانه‌ای از برادرش بیابد. خیابان انقلاب زیر پای معترضان است. یک نفر کاغذی را بالای سرش می‌گیرد که روی آن نوشته است «ما بی‌شماریم».

میلاد توی کوچه‌ای که موج جمعیت از آن بیرون می‌زند، سرک می‌کشد. باز هم نشانه‌ای از برادرش پیدا نمی‌کند. جمعیتی روی زمین افتاده‌ و مأمورهایی که از پشت حمله می‌کنند. با مشت و لگد و باتوم به جان‌شان افتاده‌اند. صدای جیغ و فریاد و ناله از کوچه می‌آید.


خیابان انقلاب پر از دود است. از میان صدا‌های مختلفی که در خیابان پیچیده، صدای تیراندازی بلندتر از باقی صداها به گوش می‌رسد. حالا یک‌طرف پیاده رو تحت کنترل پلیس و بسیج است و این طرف، مردمی که سرگردان به هر طرف می‌روند تا راه نجاتی پیدا کنند.

همه چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتاد اما میلاد فقط چشم می‌گرداند تا شاید برادرش را میان این جمعیت پیدا کند. ناگهان لرزه به دلش می‌افتد او از دور چشمش به جمعیتی می‌افتد که دارند چند زخمی را روی شانه‌هاشان به سمت یک درمانگاه حوالی خیابان انقلاب می‌برند. با سرعت به سمت درمانگاه می دود. چیزی توی دلش می‌جوشد و احساس می‌کند شاید برادرش میان زخمی‌ها باشد.

او حالا به درمانگاه رسیده و با بدن‌های زخمی جمعیتی مواجه می‌شود که صورت‌شان در انبوه خون و زخم‌های چاک خورده به درستی پیدا نیست. چشم‌های میلاد روی مچ دست‌های جوانی خیره می‌شود. او ساعت و انگشتر برادرش را خوب می‌شناسد. تمام تنش‌گر می‌گیرد و زانوهایش می‌لرزد. میلاد برادرش را پیدا کرده است.

میلاد هاشم‌زاده همان زمان در گفت‌وگویی که با رادیو فردا انجام داده بود اعلام کرد که وقتی پزشک علائم حیاتی در مسعود را بررسی کرد، ‌مشخص می‌شود که برادرک تنها «دو یا سه دقیقه بعد از شلیک گلوله» جان خود را از دست داده است.


پزشکی قانونی در برگه فوت مسعود هاشم‌زاده می‌نویسد که مرگ بر اثر اصابت گلوله به قلب و سوراخ شدن ریه صورت گرفته است. وقتی این خانواده جسد مسعود را با یک خودروی شخصی به زادگاه مسعود در روستای ولی‌آباد زیباکنار منتقل می‌کنن تازه نهادهای امنیتی وارد عمل می‌شوند و میلاد برادر کوچک مسعود هاشم‌زاده را به همراه راننده همان خودروی حامل جسد مسعود بازداشت می‌کنند. وارد شده را نیز به اندازه خود واقعه دردناک توصیف می‌کند. مادر مسعود هاشم‌زاده می‌گوید:

ما با هم پیگیر پرونده مسعود بودیم ولی پسرم [میلاد] بازداشت شده بود، به خاطر اینکه جنازه فرزندم را از ما نگیرند، ما مسعود را آوردیم در روستای خودمان خاک کردیم.

پدر و مادر مسعود حالا از روستای ولی‌آباد به تهران آمده‌اند چون آنجا به گفته خودشان از طرف نهادهای امنیتی در امان نبوده‌اند. وقتی به تهران می‌رسند بخشی‌هایی از مردم و همسایه‌هایی که مسعود را از نزدیک می‌شناختند پیام‌های تسلیت و همدلی‌شان را روی پارچه‌های سیاه نوشته و بر سر در خانه‌شان نصب می‌کنند.

کسی زنگ در این خانه را می‌زند. پدر و مادر مسعود گمان می‌برند که این بار هم دوستان و یا همسایه‌ها برای همدلی آمده‌اند. اما در را که باز می‌کنند چند مأمور را در برابر خود می‌بینند. مأموران از آنها می‌خواهند که تمام پارچه‌ها و پیام‌های تسلیت را از سردرِ خانه‌شان پایین بکشند.

پدر مسعود حالا کمی شکسته‌تر شده است. با صورتی برافروخته نگاه‌شان می‌کند و می‌گوید هرگز چنین نخواهد کرد. پدر و مادر مسعود نیز بازداشت می‌شوند اما این مانع سکوت‌شان نمی‌شود و آنها پس از آزادی باز هم به مراجع قضایی می‌روند و خواستار شناسایی قاتل فرزندشان می‌شوند. مادر مسعود از این موضوع می‌گوید:

«با همسرم دادگاه رفتیم که به ما گفتند بچه‌های شما اغتشاشگر بودند، هنوز وقتی به این فکر می‌کنم داغون می‌شوم. برای یک پدر و مادر خیلی سخته. قبول کنند که بچه‌های ما بی‌گناه کشته شدند، بچه‌های ما آزادی می‌خواستند، بچه‌های ما نمی‌توانستند ظلم ببینند، تحمل‌اش را نداشتند...»

روزها از پی هم آمدند و رفتند. نهادهای قضایی هیچ پاسخی ندادند. حالا بعد از گذشت چند سال پدر و مادر پای تلویزیون نشسته‌اند و می‌شنوند که احمدی‌نژاد در مصاحبه با رسانه‌های خارجی می‌گوید در ایران کسی به جرم اعتراض کشته نشد. سی نفر از طرفداران دولت کشته شدند. آنها ولی در خبرها می‌شنوند که رئیس قوه قضاییه ایران همان آمار را هم رد می‌کند و می‌گوید در حوادث پس از انتخابات تنها یک نفر کشته شد. حالا مسعود خودش نیست تا وقتی پای تلویزیون می‌نشنید به تعبیر مادرش حرص بخورد و صورتش پر از غم شود. اما پدر مسعود حالی مشابه حال پسرش دارد. مادر مسعود می‌گوید:

«غم بزرگی کند. اما پدرش دیگر نتوانست تحمل کند که نه پرونده‌اش پیگیری شده بود، بعد مریض شد و یک سال بعد فوت کرد.»

پدر مسعود تنها چند ماه بعد تمام کرد. مادر مسعود هاشم‌زاده می‌گوید او طاقت این همه فشار را نداشت و خود من نیز تازه بعد از رفتن مسعود متوجه شدم که فقط از خرداد ۸۸ جوان‌های مردم کشته نشدند بلکه خیلی پیشتر از اینها جوانان زیادی از این سرزمین کشته شدند بی‌آنکه ما خبردار شویم. حالا مسعودها که رفتند زخم رفتن‌شان توی دل مادران زیادی باقی‌مانده اما این بار خیلی‌ها آگاه شدند که چه خون‌های بی‌گناهی روی زمین ریخته شده بی‌آنکه کسی مسئولیتی بپذیرد...‎

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.

مادر میز شام را آماده می‌کند. پدر به همراه دو پسرش مسعود و میلاد از پای تلویزیون تکان نمی‌خورند. صدای مادر از توی آشپزخانه بلند می‌شود که از آنها می‌خواهد برای خوردن شام آماده شوند. میلاد و پدرش برای کمک کردن به مادر از جای خود بلند می‌شوند اما چهره مسعود سرشار از نگرانی است و همچنان به صفحه تلویزیون خیره شده است.

پدر آخرین ظرف غذا را از دست همسرش می‌گیرد و از او می‌خواهد که خوردن شام را آغار کند تا مسعود نیز کم‌کم به آنها بپیوندد. اما مادر دلش قرار نمی‌گیرد به سمت پسر بزرگترش مسعود حرکت می‌کند. آرام دستش را روی شانه‌های او می‌گذارد و می‌گوید؛ نگران نباش پسرم همه چی درست می‌شود. مسعود با صورتی برافروخته و با چشم‌های نگران‌اش به چشم‌های مادرش خیره می‌شود و بدون آنکه سخنی بگوید از جایش بلند می‌شود و به سمت میز شام حرکت می‌کند. او نگران است.


مسعود هاشم‌زاده جوان ۲۷ ساله‌ای است که اگرچه به گفته خانواده‌اش سیاسی نبود اما حوادث پس از انتخابات او را نیز بی‌تاب کرد. او حالا شامش را تمام نکرده از جایش بلند می‌شود و به سمت اتاقش حرکت می‌کند... مادر مسعود با نگاه، فرزندش را تا بسته شدن در اتاقش دنبال می‌کند. فاطمه محسنی نام مادر مسعود است که مثل بسیاری دیگر از مادران او نیز نگرانی‌های فرزندش را می‌شناسد و می‌گوید که همیشه برای دغدغه‌های مسعود دلش پر از آشوب می‌شد:

«مسعود ما خیلی مرد روشنی بود، وقتی که این همه اعتیاد را می‌دید داغون می‌شد. بیکاری، این همه ظلم، هر چقدر پسر من حرص می‌خورد من هم یک مادر بودم و بیشتر داغون می‌شدم. »
بعد از انتخابات ۸۸ بسیاری از شهروندان معترض به نتایج انتخابات برای اعتراض به خیابان رفتند. خبرهایی که از راهپیمایی روز ۲۵ خرداد در میان مردم پیچیده، بسیاری از خانواده‌ها نگران را نگران کرده است. با این همه معترضان باز در تجمعات پراکنده‌شان در خیابان‌ها، هر روز با هم قرارِ روز بعد را می‌گذارند.

امروز بیست نهم خرداد ۸۸ است. خانواده مسعود نیز همانند بسیاری از خانواده‌های ایرانی پای تلویزیون نشسته‌اند و به خطبه‌های نماز جمعه‌ای که توسط آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبری جمهوری اسلامی، خوانده می‌شود گوش می‌دهند. مسعود زیر لب می‌گوید مردم نباید قرارِ امروزشون رو لغو می‌کردند. باید می‌رفتند نمازجمعه و صدای‌شان را به گوش مسئولان می‌رساندند:

«اگر نخبگان سیاسی بخواهند قانون را زیر پا بگذاند یا برای اصلاح ابرو چشم را کور کنند، چه بخواهند چه نخواهند، مسئول خون‌ها و هرج و مرج‌ها آنها هستند.»

مسعود دل توی دلش نیست. با اینکه نگران است اما تصمیم‌اش را گرفته و به خانواده‌اش می‌گوید که برای پس گرفتن رأی گمشده‌اش به خیابان خواهد رفت:

«پسر من به خاطر رأی خودش به خیابان رفت، به خاطر مشکلات و به خاطر خواسته‌هایش، به خاطر آزادی رفت به خیابان...»
ساعت شش عصر روز سی‌ام خرداد ۸۸ است. مسعود به خانواده‌اش می‌گوید که برای دیدن دوستش که حوالی خیابان شادمان زندگی می‌کند، می‌رود تا از نگرانی آنها کم کند. خیابان شادمان محل تجمع معترضان است. از خیابان‌های تهران خبرهای خوبی نمی‌رسد. تلفن موبایل مسعود خاموش است. نگرانی به جان اهالی خانه افتاده و فکر و خیال رهای شان نمی‌کند. میلاد برادر کوچک مسعود بی‌قرار لباس‌هایش را می‌پوشد و برای پیدا کردن برادرش راهی خیابان می‌شود. هنوز به خیابان انقلاب نرسیده، متوجه درگیری‌های میان معترضان و نیروهای ضد شورش می‌شود.

یک گروه از موتوری‌های ضدشورش از بالا می‌آیند و با سروصدای زیاد از کنار مردمی که در پیاده‌رو ایستاده‌اند می‌گذرند. پلیس‌هایی که ترک موتوری نشسته‌اند، با لگد و باتوم راه باز می‌کنند و می‌روند طرف چهار راه ولیعصر. چند نفر داد می‌زنند و شعار می‌دهند...

میلاد حالا به چهار راه نصرت در خیابان شادمان رسیدده، ترس به دلش چنگ می‌زند. به همه سو سر می‌گرداند و با چشم‌هایی نگران، تمام خیابان را رصد می‌کند تا نشانه‌ای از برادرش بیابد. خیابان انقلاب زیر پای معترضان است. یک نفر کاغذی را بالای سرش می‌گیرد که روی آن نوشته است «ما بی‌شماریم».

میلاد توی کوچه‌ای که موج جمعیت از آن بیرون می‌زند، سرک می‌کشد. باز هم نشانه‌ای از برادرش پیدا نمی‌کند. جمعیتی روی زمین افتاده‌ و مأمورهایی که از پشت حمله می‌کنند. با مشت و لگد و باتوم به جان‌شان افتاده‌اند. صدای جیغ و فریاد و ناله از کوچه می‌آید.


خیابان انقلاب پر از دود است. از میان صدا‌های مختلفی که در خیابان پیچیده، صدای تیراندازی بلندتر از باقی صداها به گوش می‌رسد. حالا یک‌طرف پیاده رو تحت کنترل پلیس و بسیج است و این طرف، مردمی که سرگردان به هر طرف می‌روند تا راه نجاتی پیدا کنند.

همه چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتاد اما میلاد فقط چشم می‌گرداند تا شاید برادرش را میان این جمعیت پیدا کند. ناگهان لرزه به دلش می‌افتد او از دور چشمش به جمعیتی می‌افتد که دارند چند زخمی را روی شانه‌هاشان به سمت یک درمانگاه حوالی خیابان انقلاب می‌برند. با سرعت به سمت درمانگاه می دود. چیزی توی دلش می‌جوشد و احساس می‌کند شاید برادرش میان زخمی‌ها باشد.

او حالا به درمانگاه رسیده و با بدن‌های زخمی جمعیتی مواجه می‌شود که صورت‌شان در انبوه خون و زخم‌های چاک خورده به درستی پیدا نیست. چشم‌های میلاد روی مچ دست‌های جوانی خیره می‌شود. او ساعت و انگشتر برادرش را خوب می‌شناسد. تمام تنش‌گر می‌گیرد و زانوهایش می‌لرزد. میلاد برادرش را پیدا کرده است.

میلاد هاشم‌زاده همان زمان در گفت‌وگویی که با رادیو فردا انجام داده بود اعلام کرد که وقتی پزشک علائم حیاتی در مسعود را بررسی کرد، ‌مشخص می‌شود که برادرک تنها «دو یا سه دقیقه بعد از شلیک گلوله» جان خود را از دست داده است.


پزشکی قانونی در برگه فوت مسعود هاشم‌زاده می‌نویسد که مرگ بر اثر اصابت گلوله به قلب و سوراخ شدن ریه صورت گرفته است. وقتی این خانواده جسد مسعود را با یک خودروی شخصی به زادگاه مسعود در روستای ولی‌آباد زیباکنار منتقل می‌کنن تازه نهادهای امنیتی وارد عمل می‌شوند و میلاد برادر کوچک مسعود هاشم‌زاده را به همراه راننده همان خودروی حامل جسد مسعود بازداشت می‌کنند. وارد شده را نیز به اندازه خود واقعه دردناک توصیف می‌کند. مادر مسعود هاشم‌زاده می‌گوید:

ما با هم پیگیر پرونده مسعود بودیم ولی پسرم [میلاد] بازداشت شده بود، به خاطر اینکه جنازه فرزندم را از ما نگیرند، ما مسعود را آوردیم در روستای خودمان خاک کردیم.

پدر و مادر مسعود حالا از روستای ولی‌آباد به تهران آمده‌اند چون آنجا به گفته خودشان از طرف نهادهای امنیتی در امان نبوده‌اند. وقتی به تهران می‌رسند بخشی‌هایی از مردم و همسایه‌هایی که مسعود را از نزدیک می‌شناختند پیام‌های تسلیت و همدلی‌شان را روی پارچه‌های سیاه نوشته و بر سر در خانه‌شان نصب می‌کنند.

کسی زنگ در این خانه را می‌زند. پدر و مادر مسعود گمان می‌برند که این بار هم دوستان و یا همسایه‌ها برای همدلی آمده‌اند. اما در را که باز می‌کنند چند مأمور را در برابر خود می‌بینند. مأموران از آنها می‌خواهند که تمام پارچه‌ها و پیام‌های تسلیت را از سردرِ خانه‌شان پایین بکشند.

پدر مسعود حالا کمی شکسته‌تر شده است. با صورتی برافروخته نگاه‌شان می‌کند و می‌گوید هرگز چنین نخواهد کرد. پدر و مادر مسعود نیز بازداشت می‌شوند اما این مانع سکوت‌شان نمی‌شود و آنها پس از آزادی باز هم به مراجع قضایی می‌روند و خواستار شناسایی قاتل فرزندشان می‌شوند. مادر مسعود از این موضوع می‌گوید:

«با همسرم دادگاه رفتیم که به ما گفتند بچه‌های شما اغتشاشگر بودند، هنوز وقتی به این فکر می‌کنم داغون می‌شوم. برای یک پدر و مادر خیلی سخته. قبول کنند که بچه‌های ما بی‌گناه کشته شدند، بچه‌های ما آزادی می‌خواستند، بچه‌های ما نمی‌توانستند ظلم ببینند، تحمل‌اش را نداشتند...»

روزها از پی هم آمدند و رفتند. نهادهای قضایی هیچ پاسخی ندادند. حالا بعد از گذشت چند سال پدر و مادر پای تلویزیون نشسته‌اند و می‌شنوند که احمدی‌نژاد در مصاحبه با رسانه‌های خارجی می‌گوید در ایران کسی به جرم اعتراض کشته نشد. سی نفر از طرفداران دولت کشته شدند. آنها ولی در خبرها می‌شنوند که رئیس قوه قضاییه ایران همان آمار را هم رد می‌کند و می‌گوید در حوادث پس از انتخابات تنها یک نفر کشته شد. حالا مسعود خودش نیست تا وقتی پای تلویزیون می‌نشنید به تعبیر مادرش حرص بخورد و صورتش پر از غم شود. اما پدر مسعود حالی مشابه حال پسرش دارد. مادر مسعود می‌گوید:

«غم بزرگی کند. اما پدرش دیگر نتوانست تحمل کند که نه پرونده‌اش پیگیری شده بود، بعد مریض شد و یک سال بعد فوت کرد.»

پدر مسعود تنها چند ماه بعد تمام کرد. مادر مسعود هاشم‌زاده می‌گوید او طاقت این همه فشار را نداشت و خود من نیز تازه بعد از رفتن مسعود متوجه شدم که فقط از خرداد ۸۸ جوان‌های مردم کشته نشدند بلکه خیلی پیشتر از اینها جوانان زیادی از این سرزمین کشته شدند بی‌آنکه ما خبردار شویم. حالا مسعودها که رفتند زخم رفتن‌شان توی دل مادران زیادی باقی‌مانده اما این بار خیلی‌ها آگاه شدند که چه خون‌های بی‌گناهی روی زمین ریخته شده بی‌آنکه کسی مسئولیتی بپذیرد...

۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه

برگزاری دادگاه "واحد سیده، محمد مولانایی و یوسف آب خرابات درمهاباد

گزارش دریافتی: روز یکشنبه 12 خردادماه دادگاه سه نفر از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در مهاباد برگزار شد.
Bild: ‎برگزاری دادگاه "واحد سیده، محمد مولانایی و یوسف آب خرابات درمهاباد
https://www.facebook.com/zendani.siasi

گزارش دریافتی: روز یکشنبه 12 خردادماه دادگاه سه نفر از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در مهاباد برگزار شد.

دادگاه "واحد سیده، محمد مولانایی و یوسف آب خرابات"، سه نفر از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در شعبه یک دادگاه رژیم در مهاباد با حضور وکیل مدافع آنان در ساعت 11 صبح برگزار شد. دستگاه قضایی رژیم اتهام این سه فعال کارگری را "ارتباط با احزاب مخالف و عضویت در کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" اعلام نموده است.

 این سه فعال کارگری اتهام ارتباط با احزاب مخالف رژیم را رد و آن را یک اتهام ساختگی اعلام کردند اما از عضویت خود در کمیته هماهنگی دفاع کردند.‎
دادگاه "واحد سیده، محمد مولانایی و یوسف آب خرابات"، سه نفر از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری در شعبه یک دادگاه رژیم در مهاباد با حضور وکیل مدافع آنان در ساعت 11 صبح برگزار شد. دستگاه قضایی رژیم اتهام این سه فعال کارگری را "ارتباط با احزاب مخالف و عضویت در کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" اعلام نموده است.

این سه فعال کارگری اتهام ارتباط با احزاب مخالف رژیم را رد و آن را یک اتهام ساختگی اعلام کردند اما از عضویت خود در کمیته هماهنگی دفاع کردند.

دو نفر به اتهام جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل در ایران اعدام شدند

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران امروز در اطلاعیه‌ای از شناسایی، محاکمه و اعدام دو نفر که از آن‌ها به‌عنوان “سرشبکه‌های” جاسوسی سازمان‌های سی‌آی‌ای و موساد نام برده، خبر داده است.
Bild: ‎دو نفر به اتهام جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل در ایران اعدام شدند
https://www.facebook.com/zendani.siasi

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران امروز در اطلاعیه‌ای از شناسایی، محاکمه و اعدام دو نفر که از آن‌ها به‌عنوان “سرشبکه‌های” جاسوسی سازمان‌های سی‌آی‌ای و موساد نام برده، خبر داده است.

بنا به گزارش رادیو زمانه، وزارت اطلاعات ایران بدون ارائه جزئیات بیشتر و نام بردن از این دو نفر نوشته است آن‌ها به جرم خود اعتراف کرده بودند.

دو فرد اعدام شده متهم شده‌اند که “پاره‌ای اطلاعات مهم و طبقه‌بندی شده کشور” را در اختیار سرویس‌های اطلاعاتی “دشمن” قرار داده‌اند.

وزارت اطلاعات نوشته است سرویس‌های اطلاعاتی دشمنان جمهوری اسلامی از “شیوه‌های نوین و پوشش‌هایی همچون دعوت به کنفرانس‌های بین‌المللی، منطقه‌ای، علمی، تخصصی، هم‌اندیشی و یا به بهانه‌ کاریابی، نظرسنجی تلفنی، مصاحبه با شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان و…”  استفاده می‌کنند تا افرادی را به استخدام خود در آورند.‎
بنا به گزارش رادیو زمانه، وزارت اطلاعات ایران بدون ارائه جزئیات بیشتر و نام بردن از این دو نفر نوشته است آن‌ها به جرم خود اعتراف کرده بودند.

دو فرد اعدام شده متهم شده‌اند که “پاره‌ای اطلاعات مهم و طبقه‌بندی شده کشور” را در اختیار سرویس‌های اطلاعاتی “دشمن” قرار داده‌اند.

وزارت اطلاعات نوشته است سرویس‌های اطلاعاتی دشمنان جمهوری اسلامی از “شیوه‌های نوین و پوشش‌هایی همچون دعوت به کنفرانس‌های بین‌المللی، منطقه‌ای، علمی، تخصصی، هم‌اندیشی و یا به بهانه‌ کاریابی، نظرسنجی تلفنی، مصاحبه با شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان و…” استفاده می‌کنند تا افرادی را به استخدام خود در آورند.

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

جنتی بدون رای گیری صلاحیت چهارنفر را تایید کرده است

JANATI
آیت الله هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، در دیدار با جمعی از فعالان سیاسی، به بازگویی بخش هایی از ماجرای رد صلاحیت خود از سوی شورای نگهبان پرداخته است.
به گزارش سحام نیوز، در این دیدار که سه روز پیش در محل مجمع تشخیص برگزار شده، آقای هاشمی رفسنجانی از تایید اولیه خود توسط شورای نگهبان سخن به میان آورده، اما گفته که بعد از آن در جلسه ای دیگر، وزیر اطلاعات به همراه چهارتن از معاونانش وارد جلسه شورای نگهبان شدند و بعد از مخالفت شدید با حضور ایشان در انتخابات، اعلام کردند که با شروع تبلیغات، موجی برای آقای هاشمی به راه خواهد افتاد و ایشان بیش از هفتاد درصد رای خواهد آورد.
آقای هاشمی در تشریح بخش دیگری از ماجرا می گوید: “با اصرار رئیس شورای نگهبان، یکبار دیگر رای گیری برگزار می شود و با یک رای اختلاف، صلاحیت بنده را رد می کنند.”
گفته شده در این جلسه معاونان وزارت اطلاعات با اعتراض دو تن از فقهای شورای نگهبان، از جلسه خارج می شوند.
در ادامه این گزارش آمده: “پس از این جلسه نیز، احمد جنتی بدون رای گیری، صلاحیت آقایان قالیباف، جلیلی، عارف و روحانی را اعلام می کند.”
هاشمی رفسنجانی در ادامه این دیدار می افزاید که با این ظرفیت بوجود آمده، تمام سعی خود را خواهم کرد که کشور به دست افراطیون نیافتد.
پیش از این «ندای سبز آزادی» گزارش داده بود که پیش از اعلام رد صلاحیت آیت الله هاشمی رفسنجانی توسط شورای نگهبان، موسسه افکار سنجی(نظرسنجی) «خرد» وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نسبت به پیروزی قاطع او در انتخابات ریاست جمهوری به مسوولان عالی نظام هشدار داده است.
در گزارش حیدر مصلحی به اعضای شورای نگهبان، میزان رای هاشمی به سونامی‌ تشبیه شده و گفته شده بود که این نتیجه بدتر از «فتنه» و دوم خرداد خواهد بود.

در سالگرد درگذشت سحابی ها گفتند مراسم فقط با حضور خانواده باشد

خانواده های سحابی و شامخی در دومین سالگرد درگذشت عزت الله سحابی و جان باختن هاله سحابی هم اجازه برگزاری مراسم نیافتند. تقی شامخی، همسر هاله سحابی در مصاحبه با "روز" اعلام کرد که به آنها گفته بودند مراسم باید خیلی محدود و فقط با حضورخانواده باشد و آنها به دلیل این تاکیدات در روزنامه آگهی داده اند که امسال مراسمی برگزار نخواهد شد.

عزت الله سحابی، رییس سازمان برنامه بودجه در دولت موقت، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی، عضو مجلس اول شورای اسلامی و رییس شورای فعالان ملی مذهبی بود که از روز نهم اردیبهشت سال ۹۰ و به دلیل سکته مغزی به بیمارستان در کما بود. او بامداد دهم خرداد همان سال در گذشت و یک روز بعد و در جریان تشییع پیکرش، دختر او هم جان باخت. نیروهای امنیتی از برگزاری هرگونه مراسمی برای مهندس سحابی و دخترش ممانعت به عمل آوردند. همان زمان یحیی شامخی، فرزند هاله سحابی به روز گفته بود که خانواده آنها اجازه برگزاری هیچ گونه مراسمی برای هاله و عزت الله سحابی را ندارند و از سوی نیروهای امنیتی تحت فشارند.

این فشارها تا حدی بود که هاله سحابی نیمه شب و با نور چراغ ماشین در در بهشت فاطمیه روستای گلندوک لواسان، به خاک سپرده شد. حامد سحابی، برادر هاله و فرزند عزت الله سحابی نیز به "روز" گفته بود: تصمیم گرفته ایم هیچ درخواست رسمی نداشته باشیم و اکتفا کنیم به حضور دوستان و آشنایان در منزل خودمان.

سال گذشته و در اولین سالگرد درگذشت مهندس سحابی و جان باختن هاله نیز خانواده های سحابی و شامخی ناچار شدند مراسم کوچکی تنها با حضور خانواده و آشنایان نزدیک شان در منزل برگزار کنند. حامد سحابی همان زمان به "روز" گفت که با برگزاری مراسم در حسینیه ارشاد و مساجد مخالفت کرده اند و انها ناچار در منزل مراسمی برگزار خواهند کرد.

اکنون و همزمان با دومین سالگرد نیز آنها اجازه برگزاری مراسم نیافتند. تقی شامخی، همسر هاله سحابی به "روز" میگوید: امسال گفته شده بود که مراسم خیلی محدود باشد و فقط خانواده حضور داشته باشند. با توجه به تاکیداتی که کردند ما هم سعی کردیم اطلاع رسانی نکنیم و حتی در روزنامه آگهی زدیم که مراسم نداریم.

از آقای شامخی سوال میکنم که این تاکیدات و ممنوعیت مراسم از سوی نیروهای امنیتی بر شما اعمال شده؟ او تایید میکند و میگوید: تنها مراسمی با حضور خانواده در منزل برگزار کردیم.

هاله سحابی، عضو مادران صلح و فرزند عزت الله سحابی بود که روز ۱۱ خردادماه ۹۰ در جریان تشییع پیکر پدرش جان باخت و شبانه به خاک سپرده شد. خانم سحابی در حالی جان باخت که از زندان به مرخصی آمده بود.

رسانه های حکومتی مدعی شدند که خانم سحابی بر اثر ایست قلبی درگذشته اما همان زمان شاهدان عینی به "روز" گفتند که برخوردهای ماموران امنیتی و انتظامی در جریان تشییع پیکر آقای سحابی، عامل جان باختن هاله سحابی است.

سومین شکایت خانواده هاله سحابی

خانواده هاله سحابی که پس از جان باختن او با ارائه شکایتی به دستگاه قضایی، خواهان روشن شدن چگونگی جان باختن او شده بودند برای سومین بار به دستگاه قضایی شکایت کردند. تاکنون دو بار پرونده انها در دستگاه قضایی مختومه اعلام شده اما تقی شامخی، همسر هاله سحابی در مصاحبه با "روز" از طرح شکایت جدید و ادامه پی گیری های خانواده اش سخن میگوید: دو بار پرونده را مختومه کردند حکمی که دومین بار دادند قطعی و غیرقابل استیناف بود. ما هم با توجه به اینکه در همان حکم با اتکا به نظر شهود گفته شده بود ضربه ای زده شده و از سویی گفته شده که "به فرض اینکه ضربه ای زده شده" شکایت جدیدی مطرح کردیم و خواستار معرفی کسی که ضربه را زده و همچنین بررسی فیلم های دوربین های موجود در محل شدیم.

خانواده های سحابی و شامخی، ۴ شاهد به دادگاه معرفی کرده بودند که این ۴ شاهد در دادگاه حضور یافته و شهادت داده اند. حامد منتظری، نوه آیت الله منتظری یکی از این شهود بود که اعلام کرده بود: در جریان تشییع پیکر مرحوم مهندس عزت الله سحابی شاهد ضربه‌ای به بالاتنه خانم هاله سحابی بوده که پس از آن خانم هاله سحابی به حالت غش بر زمین افتاد و فرد ضارب بلافاصله خود را در میان مامورین نیروی انتظامی و لباس شخصی که در پشت سر او بودند کشید و از صحنه فرار نمود.

آقای منتظری پس از شهادت در دادگاه به "روز" گفته بود: من و سه نفر دیگر به عنوان شاهد حضور یافتیم و شهادت دادیم. به ما گفتند مشاهدات تان را بنویسید و من هر آنچه اتفاق افتاده بود و شاهد بودم را نوشتم. بعد پرسیدند فردی که ضربه را زده بود می شناسید؟ گفتم خیر. جالب بود که بعد از ما پرسیدند آیا ضربه را علت فوت میدانید؟ من نوشتم که به نظرم ضربه منجر به فوت شده. بعد گفتند دقیق تر بنویس که ضربه به کجا خورده. نوشتم که به بالاتنه ایشان خورد به سمت سینه اما دقیق تر نمی توانم بگویم.

آقای شامخی میگوید که دادگاه بدون توجه به شهادت شهود و بدون بررسی فیلم های دوربین های موجود در محل حکم داده بود به فرض اینکه ضربه ای بوده، ضربه عامل مرگ نبود و رابطه علیت برقرار نمی شود. بعد هم برای دومین بار حکم به مختومه کردن پرونده دادند.

همسر هاله سحابی می افزاید: ما مجددا شکایت کردیم بارها درخواست کرده ایم فیلم ها و عکس های دوربین های موجود در محل بررسی شود اما تاکنون توجهی نشده برای بار سوم شکایت کردیم و خواستار بررسی دوربین ها شدیم. خواستار این شدیم که مشخص کنید ضربه را چه کسی زده است و پیامدهایش از نظر قانونی چیست.

به گفته آقای شامخی هنوز مشخص نیست چه شعبه ای از دادگاه به شکایت جدید انها رسیدگی خواهد کرد او اما میگوید: ما پی گیری را وظیفه خود میدانیم و تا روزی که به نتیجه برسیم پی گیری خواهیم کرد.

او می افزاید: سالگرد دومین سال هم گذشت اما آنچه مسلم است اینکه خاطره شان برای ما زنده است و نیتی که برای خدمت به این مملکت داشتند کماکان در ذهن ما باقی است و امید داریم افکار خیری که داشتند بتواند ادامه پیدا کند.

هاله سحابی دو سال پیش در حالی در مراسم تشییع پدرش جان باخت که چند روزی از زندان به مرخصی آمده بود. او ساعاتی پیش از جان باختن درمصاحبه با روز از صلح و فرو خوردن خشم و پرهیز از انتقام جویی سخن گفته بود و امیدهایی که پدرش به جنبش سبز داشت.

خانم سحابی در بهشت فاطمیه روستای گلندوک لواسان، در کنار پدرش آرام گرفت.پس از جان باختن او، هدی صابر و دلیرثانی دو زندانی ملی مذهبی در اعتراض دست به اعتصاب غذا زدند؛ اعتصابی که منجر به ضرب و شتم و جان باختن هدی صابر شد.
Bild: ‎در سالگرد درگذشت سحابی ها گفتند مراسم فقط با حضور خانواده باشد
https://www.facebook.com/zendani.siasi

خانواده های سحابی و شامخی در دومین سالگرد درگذشت عزت الله سحابی و جان باختن هاله سحابی هم اجازه برگزاری مراسم نیافتند. تقی شامخی، همسر هاله سحابی در مصاحبه با "روز" اعلام کرد که به آنها گفته بودند مراسم باید خیلی محدود و فقط با حضورخانواده باشد و آنها به دلیل این تاکیدات در روزنامه آگهی داده اند که امسال مراسمی برگزار نخواهد شد.

عزت الله سحابی، رییس سازمان برنامه بودجه در دولت موقت، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی، عضو مجلس اول شورای اسلامی و رییس شورای فعالان ملی مذهبی بود که از روز نهم اردیبهشت سال ۹۰ و به دلیل سکته مغزی به بیمارستان در کما بود. او بامداد دهم خرداد همان سال در گذشت و یک روز بعد و در جریان تشییع پیکرش، دختر او هم جان باخت. نیروهای امنیتی از برگزاری هرگونه مراسمی برای مهندس سحابی و دخترش ممانعت به عمل آوردند. همان زمان یحیی شامخی، فرزند هاله سحابی به روز گفته بود که خانواده آنها اجازه برگزاری هیچ گونه مراسمی برای هاله و عزت الله سحابی را ندارند و از سوی نیروهای امنیتی تحت فشارند.

این فشارها تا حدی بود که هاله سحابی نیمه شب و با نور چراغ ماشین در در بهشت فاطمیه روستای گلندوک لواسان، به خاک سپرده شد. حامد سحابی، برادر هاله و فرزند عزت الله سحابی نیز به "روز" گفته بود: تصمیم گرفته ایم هیچ درخواست رسمی نداشته باشیم و اکتفا کنیم به حضور دوستان و آشنایان در منزل خودمان.

سال گذشته و در اولین سالگرد درگذشت مهندس سحابی و جان باختن هاله نیز خانواده های سحابی و شامخی ناچار شدند مراسم کوچکی تنها با حضور خانواده و آشنایان نزدیک شان در منزل برگزار کنند. حامد سحابی همان زمان به "روز" گفت که با برگزاری مراسم در حسینیه ارشاد و مساجد مخالفت کرده اند و انها ناچار در منزل مراسمی برگزار خواهند کرد.

اکنون و همزمان با دومین سالگرد نیز آنها اجازه برگزاری مراسم نیافتند. تقی شامخی، همسر هاله سحابی به "روز" میگوید: امسال گفته شده بود که مراسم خیلی محدود باشد و فقط خانواده حضور داشته باشند. با توجه به تاکیداتی که کردند ما هم سعی کردیم اطلاع رسانی نکنیم و حتی در روزنامه آگهی زدیم که مراسم نداریم.

از آقای شامخی سوال میکنم که این تاکیدات و ممنوعیت مراسم از سوی نیروهای امنیتی بر شما اعمال شده؟ او تایید میکند و میگوید: تنها مراسمی با حضور خانواده در منزل برگزار کردیم.

هاله سحابی، عضو مادران صلح و فرزند عزت الله سحابی بود که روز ۱۱ خردادماه ۹۰ در جریان تشییع پیکر پدرش جان باخت و شبانه به خاک سپرده شد. خانم سحابی در حالی جان باخت که از زندان به مرخصی آمده بود.

رسانه های حکومتی مدعی شدند که خانم سحابی بر اثر ایست قلبی درگذشته اما همان زمان شاهدان عینی به "روز" گفتند که برخوردهای ماموران امنیتی و انتظامی در جریان تشییع پیکر آقای سحابی، عامل جان باختن هاله سحابی است.

سومین شکایت خانواده هاله سحابی

خانواده هاله سحابی که پس از جان باختن او با ارائه شکایتی به دستگاه قضایی، خواهان روشن شدن چگونگی جان باختن او شده بودند برای سومین بار به دستگاه قضایی شکایت کردند. تاکنون دو بار پرونده انها در دستگاه قضایی مختومه اعلام شده اما تقی شامخی، همسر هاله سحابی در مصاحبه با "روز" از طرح شکایت جدید و ادامه پی گیری های خانواده اش سخن میگوید: دو بار پرونده را مختومه کردند حکمی که دومین بار دادند قطعی و غیرقابل استیناف بود. ما هم با توجه به اینکه در همان حکم با اتکا به نظر شهود گفته شده بود ضربه ای زده شده و از سویی گفته شده که "به فرض اینکه ضربه ای زده شده" شکایت جدیدی مطرح کردیم و خواستار معرفی کسی که ضربه را زده و همچنین بررسی فیلم های دوربین های موجود در محل شدیم.

خانواده های سحابی و شامخی، ۴ شاهد به دادگاه معرفی کرده بودند که این ۴ شاهد در دادگاه حضور یافته و شهادت داده اند. حامد منتظری، نوه آیت الله منتظری یکی از این شهود بود که اعلام کرده بود: در جریان تشییع پیکر مرحوم مهندس عزت الله سحابی شاهد ضربه‌ای به بالاتنه خانم هاله سحابی بوده که پس از آن خانم هاله سحابی به حالت غش بر زمین افتاد و فرد ضارب بلافاصله خود را در میان مامورین نیروی انتظامی و لباس شخصی که در پشت سر او بودند کشید و از صحنه فرار نمود.

آقای منتظری پس از شهادت در دادگاه به "روز" گفته بود: من و سه نفر دیگر به عنوان شاهد حضور یافتیم و شهادت دادیم. به ما گفتند مشاهدات تان را بنویسید و من هر آنچه اتفاق افتاده بود و شاهد بودم را نوشتم. بعد پرسیدند فردی که ضربه را زده بود می شناسید؟ گفتم خیر. جالب بود که بعد از ما پرسیدند آیا ضربه را علت فوت میدانید؟ من نوشتم که به نظرم ضربه منجر به فوت شده. بعد گفتند دقیق تر بنویس که ضربه به کجا خورده. نوشتم که به بالاتنه ایشان خورد به سمت سینه اما دقیق تر نمی توانم بگویم.

آقای شامخی میگوید که دادگاه بدون توجه به شهادت شهود و بدون بررسی فیلم های دوربین های موجود در محل حکم داده بود به فرض اینکه ضربه ای بوده، ضربه عامل مرگ نبود و رابطه علیت برقرار نمی شود. بعد هم برای دومین بار حکم به مختومه کردن پرونده دادند.

همسر هاله سحابی می افزاید: ما مجددا شکایت کردیم بارها درخواست کرده ایم فیلم ها و عکس های دوربین های موجود در محل بررسی شود اما تاکنون توجهی نشده برای بار سوم شکایت کردیم و خواستار بررسی دوربین ها شدیم. خواستار این شدیم که مشخص کنید ضربه را چه کسی زده است و پیامدهایش از نظر قانونی چیست.

به گفته آقای شامخی هنوز مشخص نیست چه شعبه ای از دادگاه به شکایت جدید انها رسیدگی خواهد کرد او اما میگوید: ما پی گیری را وظیفه خود میدانیم و تا روزی که به نتیجه برسیم پی گیری خواهیم کرد.

او می افزاید: سالگرد دومین سال هم گذشت اما آنچه مسلم است اینکه خاطره شان برای ما زنده است و نیتی که برای خدمت به این مملکت داشتند کماکان در ذهن ما باقی است و امید داریم افکار خیری که داشتند بتواند ادامه پیدا کند.

هاله سحابی دو سال پیش در حالی در مراسم تشییع پدرش جان باخت که چند روزی از زندان به مرخصی آمده بود. او ساعاتی پیش از جان باختن درمصاحبه با روز از صلح و فرو خوردن خشم و پرهیز از انتقام جویی سخن گفته بود و امیدهایی که پدرش به جنبش سبز داشت.

خانم سحابی در بهشت فاطمیه روستای گلندوک لواسان، در کنار پدرش آرام گرفت.پس از جان باختن او، هدی صابر و دلیرثانی دو زندانی ملی مذهبی در اعتراض دست به اعتصاب غذا زدند؛ اعتصابی که منجر به ضرب و شتم و جان باختن هدی صابر شد.‎