۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای آرتین کودک خردسال فاران حسامی و زندانیان سیاسی و خانواذه آنها باشیم.

نامه کامران رحیمیان به همسر دربندش فاران حسامی
Bild: ‎در ۲۰ ژوئن روز جهانی برای آزادی زندانیان سیاسی ، صدای آرتین کودک خردسال فاران حسامی و زندانیان سیاسی و خانواذه آنها باشیم.

 نامه کامران رحیمیان به همسر دربندش فاران حسامی
https://www.facebook.com/zendani.siasi

کامران رحیمیان، از اساتید دانشگاه بهاییان که به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و حبس وی نیز در دادگاه تجدید نظر به تایید رسیده است هم اکنون در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد.

همسر وی فاران حسامی نیز از اساتید دانشگاه آنلاین بهاییان می‌باشد و به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و هم اکنون در بند زنان زندان اوین محبوس میباشد.

این زوج بهایی کودکی ۲ ساله بنام آرتین دارند که با زندانی شدن پدر و مادر در وضعیت روحی نامناسبی بسر میبرد.

کامران رحیمیان طی نامه ای به همسر خود از مشکلات و آرزوهایش می‌نویسد. متن کامل این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:

ساعت ده و نیم صبح است و برایت نامه مینویسم، بر عکس همیشه نه در نیمه شب بلکه در صبح برایت مینویسم چون تا ساعتی‌ قبل فکر می‌کردم من امروز بعداز ۱۶۸ روز ملاقتت خواهم کرد که نشد.

دوباره پوشیدن لباس زندان الزامی شد، لباسی که مشترک است برای همگان و ظاهراً موقع خروج از زندان به شانس یکی‌ را به تو میدهند و نمی‌دانم چرا باید آنرا میپوشیدم؟ چون ۲ بار اولی‌ که از زندان خارج شدم صحبتی‌ از پوشیدن لباس زندان نبود و ظاهراً بندهایی از قانون با این امر منافات دارد.

در این میان دوبار هم در بهمن ماه ۹۱ اجبار به پوشیدن لباس زندان مانع ملاقات شده بود و در این بین با پیگیری مامان در ملاقات با مدیر کّل زندانها، آقای سلیمانی و معاون دادستان آقای خدابخشی و خودم با آقای مردانی فکر می‌کردم اینبار ملاقات عملی‌ خواهد شد و باز نشد. اگر قرار است این لباس را بپوشم و پابند و دستبند بزنند تا فرار نکنم این حرف برایم غریب و غیر قابل باور است.

چون حتی ما امکان ارتباط تلفنی هم نداریم و میگویند مدد کاری مخالف است. آیا واقعاً از راه تلفن هم امکان فرار وجود دارد؟ یا کارکرد لباس، دستبند و پابند برای من قرار است چیز دیگری جز مانع فرار کردن باشد.

فاران، هیچ‌کس نداند، تو میدانی‌ که اگر می‌خواستم بروم دلیل و زمان به اندازه کافی‌ داشتم. بعد از اعدام پدرم و مصادره اموالش در سال ۶۳ در ایران ماندم. بعد از عدم اجازه ورود به دانشگاه در سال ۶۶ در ایران ماندم و وقتی‌ برای ادامه تحصیل و یاد گیری در سال ۸۰ به کانادا رفتم سر سال ۸۲ به ایران بازگشتم.

فاران، یادت هست در راه شیراز در توقف گاهی‌ که اتوبوس برای استراحت مسافران ایستاده بود از من پرسیدی آیا به فکر رفتن افتاده‌ام؟ پاسخ مرا چطور؟ پیغام یا تهدید کارشناس پرونده‌ی مان آقای موحد را از دفتر پیگیری بعداز آنکه محل‌های کارمان را وادار به قطع همکاری با ما کردند، برایم آوردی که کاری می‌کند که خانه نشین شویم و یا از ایران برویم و باز تصمیم گرفتیم بمانیم، بمانیم تا تلاش کنیم برای صادقانه زیستن، صادقانه باورمان را ابراز کنیم و همدلانه دیگران را بشنویم و درک متقابلی بسازیم برای آسایش همگان و نتیجه ماندنمان تلاشمان و آرزوهایمان شد زندانی شدن منو تو، بی‌ سرپرستی آرتین ۲ ساله.

فاران، پس اگر از ملاقات با تو محروم شدم بدان که باز پیامد تلاشیست برای ماندن، برای صادق بودن، برای احترام، برای زیبایی، برای اعتماد و برای همه ارزش‌های مشترک انسانی.‌

فاران، دوست داشتم ببینمت، دوست داشتم صدایت را بشنوم، دستت را لمس کنم و از خودم بگویم و از تو بشنوم. از بودن با کیوان در زندان بگویم، از خوشحالی‌ و نگرانیمان از ژینا بگویم که بالغ شده است و با توجه به فوت فرشته شاید در اندک زمان ملاقات بتوانی‌ راهنمایی‌های لازم را به اوو بگویی. از کلاس‌های مناسب برای آرتین سه و نیم ساله برایت بگویم و نظراتت را بشنوم.

باهم درباره مفهوم خانواده برای آرتین صحبت کنیم که به نمایندگی‌ من و تو بیرون است، از ژینا ۱۳ ساله که نماینده خانوادهٔ کیوان و فرشته است و باهم در کنار مامان زندگی‌ میکنند مشورت کنم که چطور این ۳ نفر هر کدام عضو خانواده ای و در حا‌ل حاضر خودشان یک خانواده اند.

فاران، می‌خواستم درباره عدم موافقت مرخصی خودم و احتمال مرخصی تو صحبت کنم و پیشنهاد‌هایم را برای چگونگی‌ استفاده از آن و معرفی آن به آرتین که این به عنوان ملاقات منزلی در کنار ۲ نوع ملاقات کابینی و حضوری که میشناسد صحبت کنم.

دوست داشتم بدانم کمیسیون امنیت ملی‌ مجلس که به دیدن شما آمدند چه گفتند و شما چه گفتید؟ می‌خواستم بگویم که اینجا نیامدند و شنیدم که گفتند در رجایی شهر زندانی عقیدتی‌- سیاسی نداریم. می‌خواستم از ماجراهایت بشنوم که اتفاقی‌‌ترین آدمی‌ که دیدی و شناختی‌، خوشایند‌ترین و نا خوشیند‌ترین تجربه ات را بپرسم و از مسئولیتهایت، چگونگی‌ گذاران روزت چیست؟

فاران، خلاصه امیدوار بودم این تک ملاقات پرکننده‌ی خلاء ارتباط باشد، وصله‌ای برای ندیدن‌ها باشد و تصویری برای پر کردن همه زمانهای دوری و باز نشد و باز تلاش می‌کنم برای ماندن تا ماندنمان پذیرفته شود و صداقتمان باورشود و پلی شود برای ساختن آسایش برای همگان.

پس با نامه ای بجای ملاقات در زندان به جای خانه برایت آرزوی سلامتی‌ و شادمانی می‌کنم.

به امید دیدار، کامران ۳۱ /۲ / ۹۲ زندان گوهردشت

 هرانا‎
کامران رحیمیان، از اساتید دانشگاه بهاییان که به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و حبس وی نیز در دادگاه تجدید نظر به تایید رسیده است هم اکنون در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد.

همسر وی فاران حسامی نیز از اساتید دانشگاه آنلاین بهاییان می‌باشد و به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و هم اکنون در بند زنان زندان اوین محبوس میباشد.

این زوج بهایی کودکی ۲ ساله بنام آرتین دارند که با زندانی شدن پدر و مادر در وضعیت روحی نامناسبی بسر میبرد.

کامران رحیمیان طی نامه ای به همسر خود از مشکلات و آرزوهایش می‌نویسد. متن کامل این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:

ساعت ده و نیم صبح است و برایت نامه مینویسم، بر عکس همیشه نه در نیمه شب بلکه در صبح برایت مینویسم چون تا ساعتی‌ قبل فکر می‌کردم من امروز بعداز ۱۶۸ روز ملاقتت خواهم کرد که نشد.

دوباره پوشیدن لباس زندان الزامی شد، لباسی که مشترک است برای همگان و ظاهراً موقع خروج از زندان به شانس یکی‌ را به تو میدهند و نمی‌دانم چرا باید آنرا میپوشیدم؟ چون ۲ بار اولی‌ که از زندان خارج شدم صحبتی‌ از پوشیدن لباس زندان نبود و ظاهراً بندهایی از قانون با این امر منافات دارد.

در این میان دوبار هم در بهمن ماه ۹۱ اجبار به پوشیدن لباس زندان مانع ملاقات شده بود و در این بین با پیگیری مامان در ملاقات با مدیر کّل زندانها، آقای سلیمانی و معاون دادستان آقای خدابخشی و خودم با آقای مردانی فکر می‌کردم اینبار ملاقات عملی‌ خواهد شد و باز نشد. اگر قرار است این لباس را بپوشم و پابند و دستبند بزنند تا فرار نکنم این حرف برایم غریب و غیر قابل باور است.

چون حتی ما امکان ارتباط تلفنی هم نداریم و میگویند مدد کاری مخالف است. آیا واقعاً از راه تلفن هم امکان فرار وجود دارد؟ یا کارکرد لباس، دستبند و پابند برای من قرار است چیز دیگری جز مانع فرار کردن باشد.

فاران، هیچ‌کس نداند، تو میدانی‌ که اگر می‌خواستم بروم دلیل و زمان به اندازه کافی‌ داشتم. بعد از اعدام پدرم و مصادره اموالش در سال ۶۳ در ایران ماندم. بعد از عدم اجازه ورود به دانشگاه در سال ۶۶ در ایران ماندم و وقتی‌ برای ادامه تحصیل و یاد گیری در سال ۸۰ به کانادا رفتم سر سال ۸۲ به ایران بازگشتم.

فاران، یادت هست در راه شیراز در توقف گاهی‌ که اتوبوس برای استراحت مسافران ایستاده بود از من پرسیدی آیا به فکر رفتن افتاده‌ام؟ پاسخ مرا چطور؟ پیغام یا تهدید کارشناس پرونده‌ی مان آقای موحد را از دفتر پیگیری بعداز آنکه محل‌های کارمان را وادار به قطع همکاری با ما کردند، برایم آوردی که کاری می‌کند که خانه نشین شویم و یا از ایران برویم و باز تصمیم گرفتیم بمانیم، بمانیم تا تلاش کنیم برای صادقانه زیستن، صادقانه باورمان را ابراز کنیم و همدلانه دیگران را بشنویم و درک متقابلی بسازیم برای آسایش همگان و نتیجه ماندنمان تلاشمان و آرزوهایمان شد زندانی شدن منو تو، بی‌ سرپرستی آرتین ۲ ساله.

فاران، پس اگر از ملاقات با تو محروم شدم بدان که باز پیامد تلاشیست برای ماندن، برای صادق بودن، برای احترام، برای زیبایی، برای اعتماد و برای همه ارزش‌های مشترک انسانی.‌

فاران، دوست داشتم ببینمت، دوست داشتم صدایت را بشنوم، دستت را لمس کنم و از خودم بگویم و از تو بشنوم. از بودن با کیوان در زندان بگویم، از خوشحالی‌ و نگرانیمان از ژینا بگویم که بالغ شده است و با توجه به فوت فرشته شاید در اندک زمان ملاقات بتوانی‌ راهنمایی‌های لازم را به اوو بگویی. از کلاس‌های مناسب برای آرتین سه و نیم ساله برایت بگویم و نظراتت را بشنوم.

باهم درباره مفهوم خانواده برای آرتین صحبت کنیم که به نمایندگی‌ من و تو بیرون است، از ژینا ۱۳ ساله که نماینده خانوادهٔ کیوان و فرشته است و باهم در کنار مامان زندگی‌ میکنند مشورت کنم که چطور این ۳ نفر هر کدام عضو خانواده ای و در حا‌ل حاضر خودشان یک خانواده اند.

فاران، می‌خواستم درباره عدم موافقت مرخصی خودم و احتمال مرخصی تو صحبت کنم و پیشنهاد‌هایم را برای چگونگی‌ استفاده از آن و معرفی آن به آرتین که این به عنوان ملاقات منزلی در کنار ۲ نوع ملاقات کابینی و حضوری که میشناسد صحبت کنم.

دوست داشتم بدانم کمیسیون امنیت ملی‌ مجلس که به دیدن شما آمدند چه گفتند و شما چه گفتید؟ می‌خواستم بگویم که اینجا نیامدند و شنیدم که گفتند در رجایی شهر زندانی عقیدتی‌- سیاسی نداریم. می‌خواستم از ماجراهایت بشنوم که اتفاقی‌‌ترین آدمی‌ که دیدی و شناختی‌، خوشایند‌ترین و نا خوشیند‌ترین تجربه ات را بپرسم و از مسئولیتهایت، چگونگی‌ گذاران روزت چیست؟

فاران، خلاصه امیدوار بودم این تک ملاقات پرکننده‌ی خلاء ارتباط باشد، وصله‌ای برای ندیدن‌ها باشد و تصویری برای پر کردن همه زمانهای دوری و باز نشد و باز تلاش می‌کنم برای ماندن تا ماندنمان پذیرفته شود و صداقتمان باورشود و پلی شود برای ساختن آسایش برای همگان.

پس با نامه ای بجای ملاقات در زندان به جای خانه برایت آرزوی سلامتی‌ و شادمانی می‌کنم.

به امید دیدار، کامران ۳۱ /۲ / ۹۲ زندان گوهردشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر